محمد آریانمحمد آریان، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 4 روز سن داره

نفس مامان و بابا

نازنینم نه ماهگیت مبارک

عزیز دل مامان نه ماهگیت مبارک دیروز نه ماهت تموم شد و وارد ده ماهگی شدی و هر روز شیرین تر و دوست داشتنی تر از قبل میشی یه پسر بازیگوش و پرجنب و جوش که میخواد از همه چیز سردر بیاره و بسیار کنجکاو و باهوشه گل قشنگم دیدن فرایند رشدت بسیار لذت بخش و شیرین و پر از هیجانات زیباست امیدوارم همه این حس خوب رو تجربه کنن 
10 خرداد 1392

سومین دندون پسرم

عزیز دل مامانی پریروز داشتی با خاله سهیلا بازی میکردی و میخندیدی که یه سفیدی رو لثه بالا دیدم و متوجه شدم که سومین دندونت هم در اومده چند روزی بود که یکم بی تابی میکردی و شب خوب نمی خوابیدی الهی مامان فدات بشه که واسه هر دندون درآوردنت اینقدر اذیت میشی. امروز 8 ماه و 11 روزته دیگه تند تند چهار دست و پا میری و هر جا برم پشت سرم میای یه موقع هایی هم لبه مبل و میز رو میگیری و میخوای بلند بشی فکر کنم زود راه بیفتی چون همش دوست داری وایستی و برای اینکار از هر وسیله ای کمک میگیری. دیروز با هم رفتیم نمایشگاه کتاب و برات کتاب و اسباب بازی خریدم  علاقه زیادی به کتاب داری و اونجا دوست داشتی به همه کتابها دست بزنی و وقتی مانع میشدیم میزدی زیر ...
20 ارديبهشت 1392

خاطرات نوروز 92

عید امسال برای همه ما متفاوت از سالهای قبل بود.وجود شما فرشته نازنینم صفای دیگه ای به عیدمون داد و خانواده ما امسال سر سفره هفت سین 3 نفره بود.   لحظه سال تحویل خونه بابایی بودیم تا اونها هم تنها نباشن. پسرم سر سفره هفت سین   بعد از سال تحویل رفتیم خونه تا وسایلمونو جمع کنیم و بریم خونه بابا جون و صبح با هم حرکت کنیم سمت شمال. صبح اول فروردین رفتیم شمال تو راه اصلا اذیت نکردی یا خواب بودی و یا بازی میکردی مامان قربونت بشه که اینقدر آقایی. وقتی رسیدیم همه بی صبرانه منتظر بودن تا شما رو ببینن آخه اقوام و فامیل هنوز شما رو ندیده بودن و برای دیدنت لحظه شماری میکردن مخصوصا خاله های مامان که خیلی مشتاق دیدنت بودن. تا 5...
13 ارديبهشت 1392

هشت ماهگیت مبارک

محمد آریان عزیزم هشت ماه از ورودت به دنیای جدید میگذره و من روز به روز بیشتر عاشقت میشم این روزها اونقدر شیرین و دوست داشتنی شدی که نه تنها من و بابا بلکه همه عاشقتن و شما با شیرین کاریهات از همه دلبری میکنی دیگه کم کم داری چهار دست و پا رفتن رو یاد میگیری دو تا دندون کوچولوی خوشگل داری که با اونا نان رو تیکه میکنی عاشق نان و سیب هستی و اگه بدیم دستت اصلا حاضر نیستی پسش بدی. هنوز هیچی نشده از اسباب بازیهات خسته شدی و دیگه برات جذابیت ندارن بیشتر دوست داری با کنترل و تلفن بی سیم بازی کنی و هر چی رو زمین باشه برمیداری و میبری سمت دهنت  مثلا امروز یک لحظه ازت غافل شدم دستمال کاغذی که رو زمین بود خوردی  منم سریع از دهنت در آوردم ولی ...
9 ارديبهشت 1392

هفت ماهگی محمد آریانم

عزیزم دل مامان سلام بعد از مدتها بالاخره فرصت کردم بیام اینجا و برات بنویسم . خاطرات سفر و عکسهاش رو دفعه بعد برات مینویسم چون امروز زیاد فرصت نوشتن ندارم. تو ایام عید چون مسافرت بودیم نتونستم روز نهم فروردین هفت ماهگیت رو بهت تبریک بگم ولی امروز هم هفت ماهگیت رو بهت تبریک میگم و هم دندون در آوردنتو. دقیقا روز ٣٠ اسفند بعد از سال تحویل متوجه شدم که دندونهای خوشکلت یه کوچولو زده بیرون چند روزی بود که بیقرار شده بودی و لثه ات ورم کرده بود تا بالاخره راحت شدی و دندونت بیرون زد البته الان که دارم برات مینویسم دندون دومت هم جوونه زده  و من امروز متوجه این موضوع شدم و فعلا دو تا از مرواریدهای زیبای  شما گل پسر نازم...
22 فروردين 1392

در آستانه اولین نوروز

بسم الله الرحمن الرحیم یا مقلب القلوب والابصار                    یا مدبر الیل والنهار                               یا محول الحول والاحوال                                          حول حالنا الی احسن الحال پسر کوچولوی من چند روز بیشتر تا سال جدید باقی نمونده و در آستانه اولین عید نوروز قرار داری و ما در تکاپوی آماده شدن برای سال جدید هستیم از خرید گرفته تا خونه تکونی و اگه خدا بخواد مهیا شدن برای...
28 اسفند 1391

واکسن شش ماهگی

عزیز دل مامان شنبه هفته ای که گذشت واکسن شش ماهگیتو زدی الهی فدات شم طبق معمول یه جیغ بلند کشیدی ولی وقتی تو بغلم گرفتمت آروم شدی و دیگه گریه نکردی اون روز یکمی تب کردی ولی فرداش خوب شدی و به خیر و خوبی گذشت. از هفته قبل هم غذای کمکیت رو شروع کردی و برات سوپ درست کردم خدا رو شکر دوست داری و خوب غذات رو میخوری خدا کنه تا آخرش همین طور خوش غذا باشی. وقتی میخوای غذا بخوری خودتو به سمت جلو خم میکنی و یه صدایی مثل نام نام هم از دهنت در میاری قربونت بشم خیلی با نمک غذا میخوری.دکتر گفت تا یک ماه فقط بهت سوپ و حریره بادوم بدم  از این هفته میخوام حریره هم واست درست کنم االبته یکبار بهت دادم و دوست داشتی. گاهی وقتها که داری گریه میکنی بابا ...
17 اسفند 1391

پسر گلم شش ماهه شد

محمد آریان عزیز دل مامان شش ماهگیت مبارک . چقدر زود گذشت با همه شیرینی ها و سختی هاش. این جند وقته زیاد نتونستم واست بنویسم  ولی تا جایی که بتونم سعی میکنم تو ثبت خاطراتت کوتاهی نکنم و بیشتر اتفاقات خوب کودکیت رو برات اینجا به یادگار بذارم. اگه بخوام از فرایند رشدت بگم باید عنوان کنم که وقتی 5 ماه و 10 روزت بود نشستن رو شروع کردی و دیگه تقریبا بدون کمک چند دقیقه ای میشینی. هر چیزی که به دستت برسه مستقیم میبری تو دهنت و میخوریش تا جایی که به شست پات هم رحم نمیکنی. صداهایی که از دهنت در میاری کم کم داره معنا دارتر میشه و حروفی که ادا میکنی نظم خاصی داره میگیره. از فردا قراره برات سوپ درست کنم تا غذای کمکیت رو شروع کنم البته چن...
8 اسفند 1391