محمد آریانمحمد آریان، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 29 روز سن داره

نفس مامان و بابا

آخرین نوشته ام در بارداری

پسر نازنینم این آخرین مطلبیه که قبل از به دنیا اومدنت برات مینویسم و خیلی خوشحالم که اگه خدای مهربون بخواد هفته دیگه روز 5 شنبه 9 شهریور یکی از زیباترین روزهای زندگیم رقم میخوره و میتونم  در آغوشت بگیرم واقعا خوشحالم و لحظه شماری میکنم برای لحظه ای که ببینمت. با وجود اینکه کمی استرس اتاق عمل دارم ولی فکر دیدنت این ترس رو در وجودم کم رنگ میکنه . امیدوارم به لطف خدای مهربون همه مامانا صحیح و سالم نی نیشونو در آغوش بگیرن و از این حس شیرین لذت ببرن. این یک ماه اخیر یکم سختی های بارداری رو حس کردم هر چند قبلا هم گاهی کمر درد و مشکلات دیگه داشتم ولی  ماه آخر متفاوت تر بود دردها و مشکلاتی که همشون به عشق در آعوش گرفتن شما پسر گلم قا...
2 شهريور 1391

یک و نیم ماه دیگه تا دیدن محمد آریانم

سلام گل پسر مامان  قربونت بشم مامانی که هر روز داری بزرگ و بزرگتر بشی هفته پیش رفتم سونو گرافی و دوباره دیدمت هر چند زیاد واضح نبودی ولی کلی ذوق کردم وزنت 1560 گرم بود و خدا رو شکر همه چیزت نرمال بود تاریخ به دنیا اومدنت یکم زودتر شده دکتر گفت 10 شهریور ولی هنوز مشخص نیست من که دلم میخواد هر چی زودتر به دنیا بیای و در آغوشت بگیرم این روزها خیلی کم طاقت شدم دوست دارم هر چی زودتر ببینمت هر روز میرم تو اتاقت و قربون صدقه ات میرم هر چند مدت زیادی تا پایان انتظارم باقی نمونده ایشاالا صحیح و سالم و به موقع به دنیا بیای پسر نازم بابا هم حسابی قربون صدقه ات میره و خیلی خیلی دوستت داره باهات حرف میزنه و با تکون خوردنات حسابی ذوق میکنه اونم ط...
16 تير 1391

احساس من به پسرم..انتخاب اسم....خرید سیسمونی

سلام پسرکوچولوی من  میخوام خیلی ساده از احساسم برات بنویسم قلم خوبی ندارم ولی به زبون خودم و احساس وجودم برات مینویسم. روز به روز بیشتر شبیه مادرها میشم هم از لحاظ ظاهری و هم حسی.لگدهای محکم و تکونای شدیدت که باعث شده کاملا حست کنم گاهی وقتها وقتی بهت فکر میکنم همه وجودم سرشار از عشق میشه عشقی زیبا و لطیف عشقی که یکی از زیباترین عشقهاست .... عشق یک مادر به فرزندش.... شب و روزم رو با تو میگذرونم و 6 ماهه که همه جا و هر لحظه با منی در بطن من در وجودم و من روزهامو در انتظار تو سپری میکنم در رویاهام تو رو میبینم که در آغوش منی و من برات لالایی میخونم و یا تو رو میبینم که تو چشام نگاه میکنی و میخندی و من غرق در لذت نگاهت میشم.میبینمت و...
23 خرداد 1391

پسر کوچولو در هفته 22

سلام پسر گلم خوبی مامان این روزها حسابی داری تو دل مامان وول میخوری و مامانو از لگدهای کوچولوت بهره مند میکنی الهی قربونت بشم که چقدر تکون خوردنات واسه منو بابا شیرینه هر وقت داری وول میخوری لباسمو میزنم بالا و شکممو نگاه میکنم و از وول خوردنت که مثل ماهی شده لذت میبرم قبلا فقط ضربه میزدی ولی الان عین ماهی تکون میخوری. الان شما 22 هفته و 4 روزته و روز به روز داری بزرگتر میشی دیگه مثل يك نوزاد شدی و 27.7 سانتي متر طول و حدود 450 گرم وزن داری.  موهاي نرمي بنام لانوگو كه سر و بدنتو پوشونده ، قابل ديدنه. لبهات مشخص تر شده و دندونهات به شكل ريشه هايي در درون لثه ات ظاهر شده . هرچند چشمهات رشد كردن اما عنبيه (بخش رنگي چشم) هنوز رنگدانه ند...
20 ارديبهشت 1391

جنسیت فرشته کوچولوی ما

سلام نازنینم خوبی مامان... بالاخره انتظار به سر رسید و من فهمیدم که جنسیت شما کوچولوی نازنینم چیه روز یکشنبه 3 اردیبهشت وقت سونو گرافی داشتم بابا اون روز مرخصی گرفت تا هم دنبال خونه بگردیم (این روزها مامان و بابا به خاطر اینکه شما داری تشریف میاری و نیاز به اتاق داری دارن دنبال خونه دو خوابه میگردن و بالاخره امروز یه خونه مناسب پیدا کردیم.) و هم بعدازظهر بریم دکتر. بعد از ظهر رفتیم سمت دکتر طبق معمول کمی معطلی داشت خیلی هیجان داشتم دوست داشتم هر چی زودتر نوبتم بشه و از جنسیتت باخبر بشم البته بیشتر از این دوست داشتم از سلامتت مطمئن بشم حدود یکی دو ساعت منتظر نشستیم تا اینکه نوبتم شد  رفتم روی تخت دراز کشیدم و دکتر کارش رو شروع کرد ...
5 ارديبهشت 1391

روز شماری برای تعیین جنسیت تا اول اردیبهشت

سلام جیگر مامان خوبی نازنینم الهی فدات شم که دیگه وول خوردنات بیشتر شده و فهمیدم که دفعه اول توهم نبوده و واقعا لگد زده بودی منو بابا با هر بار تکون خوردنت کلی ذوق میکنیم و قربون صدقه ات میریم. دیروز رفتم دکتر تا چکاپ ماهانه رو انجام بدم .خانوم دکتر فشار و وزن من و ضربان قلبت شما رو چک کرده و فقط گفت یکم فشارم پایینه، تعجب کردم چون تو ایام عید تخمه و آجیل زیاد خوردم و فکر میکردم حتما فشارم بالاتر رفته ولی خدا رو شکر فشارم بالا نرفته بود. دکتر گفت که 19 هفته ام  و رشد بچه هم خوب بوده نمیدونم از کجا فهمید چون فقط رو شکممو یکم فشار داد و ضربان قلبت رو چک کرد حتما تجربه داشته.بعدشم برام قرص آهن و مکمل کلسیم و امگا 3 نوشت تا کمبودی ندا...
20 فروردين 1391

اولین تکون خوردن نی نی

سلام جیگر مامان امروز  فقط اومدم یه لحظه به یاد موندنی رو اینجا ثبت کنم البته هنوز مطمئن نیستم که احساسم درست بوده یا نه ولی بعد از ظهر که داشتم قرآن میخوندم یهو چند تا ضربه مثل نبض زیر دلم حس کردم که فکر میکنم تکون خوردی چون چند ثانیه بعد دوباره تکرار شد الهی قربونت بشم مامان. دقیقا ساعت 4:27 دقیقه بعد از ظهر امروز بود که اولین تکونتو حس کردم هر چند یکم مبهم و کوتاه بود ولی خیلی واسم شیرین بود.البته شاید اشتباه کرده باشم ولی خواستم اینجا ثبت کنم تا یادم بمونه. راستی بابا هم از سفر برگشت و مامان امشب خیلی خوشحاله الانم بیشتر ازین نمیتونم واست بنویسم چون میخوام برم پیش بابا این یه هفته دلم حسابی براش تنگ شده بود. دوستت دارم عسلم ...
7 فروردين 1391

هفته 16

    سلام عزیز دردونه مامان خوبی گلم  آخرین روزهای سال ٩٠ رو داریم میگذرونیم و کم کم بوی بهار میاد کوچولوی من عید امسال متفاوت با سالهای قبله چون تو هم پیشمون هستی و امسال من و بابا به جز تبریک به همدیگه اولین عید رو به تو نازنینم هم تبریک میگیم . امسال به خاطر وجود شما مامان خونه تکونی نکرد چون هم برام سخت بود و هم اینکه قراره بعد از عید خونمونو عوض کنیم و خونه بزرگتری بگیریم چون این خونمون یه خوابه ست و یکم کوچیکه و اگه خدا بخواد میخوایم خونه دو خوابه بگیریم تا برای شما هم یه اتاق خوشگل درست کنیم. این هفته ١٦ هفتگی رو تموم میکنی و وارد هفته 17 میشی.خدا رو شکر من حالم خوبه و تو نی نی نازم اصلا مامانو اذیت نکردی.م...
7 فروردين 1391

اولین عید

    عیِـــــــــــــــــــــــدت  مبــــــــــــــــــارکــــــــــــــ  گلـــــــــــــــــــم       سلام عزیز دلم خوبی ساعت  8:44 دقیقه صبح امروز آغاز سال 91 بود و عید امسال ما با سالهای دیگه فرق داشت چون شما نازنینم  تو دل مامان بودی و امسال ما عید رو سه نفره جشن گرفتیم همچنین شما هنوز نیومده اولین عیدیتو از بابا گرفتی. دیشب هم که شب عید بود همگی خونه بابایی دعوت بودیم بابا جون اینا هم دعوت بودن و شب خیلی خوبی رو دور هم گذروندیم همراه با سبزی پلو با ماهی شب عید که حسابی چسبید. عید امسال به خاطر شما مسافرت نرفتیم چون هم نمیتونستم طولانی مدت تو ماشین بشینم و هم ترسیدم که واس...
1 فروردين 1391