محمد آریانمحمد آریان، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 30 روز سن داره

نفس مامان و بابا

اتفاقات این روزها

پسر گلم این روزها مصادف بود با کلی اتفاق خوب و جشن و شادی اعیاد شعبانیه یعنی تولد امام حسین (ع) و امام سجاد (ع) و حضرت ابوالفضل و حضرت علی اکبر که برای ما شیعیان سراسر شادی و سرور بود. چند روز دیگه هم نیمه شعبان _تولد امام زمان_ که شادیها و جشن هامون تکمیل میشه از اتفاقات خوب هم اولش انتخاب آقای روحانی به عنوان رییس جمهور بود که کلی خوشحال شدیم. حالا اگه خیلی خوب هم نباشه حداقل بهتر از بقیه است. و دومی صعود ایران به جام جهانی 2014 که مردم رو خیلی خوشحال کرد اون روز ما هم رفتیم بیرون و تو شادی مردم شریک شدیم البته ما به نیت انتخاب عکسهای آتلیه شما مجبور بودیم بریم بیرون و توفیق اجباری نصیبمون شد. از عکسای آتلیه بگم که اکثرشون خوب ...
31 خرداد 1392

برای محمدآریانم

چقدر زود در حال گذر است روزهای کودکیت... 9 ماه و 11 روز گذشت از شنیدن زیباترین صدای زندگیم ...صدای گریه ات هنگامیکه متولد شدی. دلم تنگ میشود برای همه این لحظه ها ... لحظه های ناب با تو بودن.... دلم تنگ میشود برای: خنده ها و گریه هایت ... نق زدنها و بهانه گیریهایت... آویزان شدن به پاهایم وقتیکه در حال ظرف شستن هستم.... نگاه مهربان و معصومت وقتیکه به چشمانم زل میزنی و در ادامه با لبخندی شیرین دلم را میبری... هیجانت هنگامیکه ظرف غذایت را میبینی... بوسیدنهایت وقتیکه صورتم را خیس میکنی... ناز کردنهایت وقتیکه غریبه ای با تو صحبت میکند و تو خودت رو محکم به من می چسبانی و میخندی.... بابا و ددد گفتنهایت... چهار دست و پا آمدن...
20 خرداد 1392

سومین دندون پسرم

عزیز دل مامانی پریروز داشتی با خاله سهیلا بازی میکردی و میخندیدی که یه سفیدی رو لثه بالا دیدم و متوجه شدم که سومین دندونت هم در اومده چند روزی بود که یکم بی تابی میکردی و شب خوب نمی خوابیدی الهی مامان فدات بشه که واسه هر دندون درآوردنت اینقدر اذیت میشی. امروز 8 ماه و 11 روزته دیگه تند تند چهار دست و پا میری و هر جا برم پشت سرم میای یه موقع هایی هم لبه مبل و میز رو میگیری و میخوای بلند بشی فکر کنم زود راه بیفتی چون همش دوست داری وایستی و برای اینکار از هر وسیله ای کمک میگیری. دیروز با هم رفتیم نمایشگاه کتاب و برات کتاب و اسباب بازی خریدم  علاقه زیادی به کتاب داری و اونجا دوست داشتی به همه کتابها دست بزنی و وقتی مانع میشدیم میزدی زیر ...
20 ارديبهشت 1392

خاطرات نوروز 92

عید امسال برای همه ما متفاوت از سالهای قبل بود.وجود شما فرشته نازنینم صفای دیگه ای به عیدمون داد و خانواده ما امسال سر سفره هفت سین 3 نفره بود.   لحظه سال تحویل خونه بابایی بودیم تا اونها هم تنها نباشن. پسرم سر سفره هفت سین   بعد از سال تحویل رفتیم خونه تا وسایلمونو جمع کنیم و بریم خونه بابا جون و صبح با هم حرکت کنیم سمت شمال. صبح اول فروردین رفتیم شمال تو راه اصلا اذیت نکردی یا خواب بودی و یا بازی میکردی مامان قربونت بشه که اینقدر آقایی. وقتی رسیدیم همه بی صبرانه منتظر بودن تا شما رو ببینن آخه اقوام و فامیل هنوز شما رو ندیده بودن و برای دیدنت لحظه شماری میکردن مخصوصا خاله های مامان که خیلی مشتاق دیدنت بودن. تا 5...
13 ارديبهشت 1392

هفت ماهگی محمد آریانم

عزیزم دل مامان سلام بعد از مدتها بالاخره فرصت کردم بیام اینجا و برات بنویسم . خاطرات سفر و عکسهاش رو دفعه بعد برات مینویسم چون امروز زیاد فرصت نوشتن ندارم. تو ایام عید چون مسافرت بودیم نتونستم روز نهم فروردین هفت ماهگیت رو بهت تبریک بگم ولی امروز هم هفت ماهگیت رو بهت تبریک میگم و هم دندون در آوردنتو. دقیقا روز ٣٠ اسفند بعد از سال تحویل متوجه شدم که دندونهای خوشکلت یه کوچولو زده بیرون چند روزی بود که بیقرار شده بودی و لثه ات ورم کرده بود تا بالاخره راحت شدی و دندونت بیرون زد البته الان که دارم برات مینویسم دندون دومت هم جوونه زده  و من امروز متوجه این موضوع شدم و فعلا دو تا از مرواریدهای زیبای  شما گل پسر نازم...
22 فروردين 1392

در آستانه اولین نوروز

بسم الله الرحمن الرحیم یا مقلب القلوب والابصار                    یا مدبر الیل والنهار                               یا محول الحول والاحوال                                          حول حالنا الی احسن الحال پسر کوچولوی من چند روز بیشتر تا سال جدید باقی نمونده و در آستانه اولین عید نوروز قرار داری و ما در تکاپوی آماده شدن برای سال جدید هستیم از خرید گرفته تا خونه تکونی و اگه خدا بخواد مهیا شدن برای...
28 اسفند 1391

واکسن شش ماهگی

عزیز دل مامان شنبه هفته ای که گذشت واکسن شش ماهگیتو زدی الهی فدات شم طبق معمول یه جیغ بلند کشیدی ولی وقتی تو بغلم گرفتمت آروم شدی و دیگه گریه نکردی اون روز یکمی تب کردی ولی فرداش خوب شدی و به خیر و خوبی گذشت. از هفته قبل هم غذای کمکیت رو شروع کردی و برات سوپ درست کردم خدا رو شکر دوست داری و خوب غذات رو میخوری خدا کنه تا آخرش همین طور خوش غذا باشی. وقتی میخوای غذا بخوری خودتو به سمت جلو خم میکنی و یه صدایی مثل نام نام هم از دهنت در میاری قربونت بشم خیلی با نمک غذا میخوری.دکتر گفت تا یک ماه فقط بهت سوپ و حریره بادوم بدم  از این هفته میخوام حریره هم واست درست کنم االبته یکبار بهت دادم و دوست داشتی. گاهی وقتها که داری گریه میکنی بابا ...
17 اسفند 1391

پسر کوچولوم به دنیا اومد خدایا شکرت

روز 5 شنبه 9 شهریور 1391 هجری شمسی 12 شوال 1433 هجری قمری و 30 آگوست 2012 میلادی  ساعت 10:27 دقیقه صبح محمد آریان تو بیمارستان چمران به دنیا اومد و دنیای ما رو با حضورش شیرین و شیرین تر کرد.     "" پسر کوچولوی نازم خوش اومدی .""         خدایا صد هزار بار شکرت بابت همه چیز. ...
21 بهمن 1391

ختنه کردن پسری

بعد از چهار ماه و ده روز بالاخره شرایط جور شد و ختنه شدی از قبل تولدت قصد داشتیم که تو نوزادی ختنه ات کنیم تا کم تر اذیت بشی ولی نشد یه دکتر میگفت بعد چهل روز یه دکتر میگفت بعد واکسن دو ماهگی. بعد دو ماهگی خواستیم ختنه ات کنیم که متاسفانه عفونت ادرار گرفتی و باید صبر میکردیم تا خوب بشی و خلاصه روز 19 دی شرایط جور شد و این کار انجام شد از صبح که بیدار شدم خیلی استرس داشتم وقتی نگات میکردم غصه میخوردم مخصوصا وقتی که میخندیدی دلم خیلی برات میسوخت ولی چاره ای نبود. برای ساعت 4:30 وقت داشتیم به بابا گفتم که اون شما رو ببره تو اتاق جراحی چون من دلم نمیومد قرار شد منم برم داروخانه تا یه سری دارو که دکتر برات نوشته بود بگیرم داروخانه خیلی شلوغ...
23 دی 1391