واکسن شش ماهگی
عزیز دل مامان شنبه هفته ای که گذشت واکسن شش ماهگیتو زدی الهی فدات شم طبق معمول یه جیغ بلند کشیدی ولی وقتی تو بغلم گرفتمت آروم شدی و دیگه گریه نکردی اون روز یکمی تب کردی ولی فرداش خوب شدی و به خیر و خوبی گذشت.
از هفته قبل هم غذای کمکیت رو شروع کردی و برات سوپ درست کردم خدا رو شکر دوست داری و خوب غذات رو میخوری خدا کنه تا آخرش همین طور خوش غذا باشی.
وقتی میخوای غذا بخوری خودتو به سمت جلو خم میکنی و یه صدایی مثل نام نام هم از دهنت در میاری قربونت بشم خیلی با نمک غذا میخوری.دکتر گفت تا یک ماه فقط بهت سوپ و حریره بادوم بدم از این هفته میخوام حریره هم واست درست کنم االبته یکبار بهت دادم و دوست داشتی.
گاهی وقتها که داری گریه میکنی بابا و ماما هم میگی حالا نمیدونم ما رو صدا میکنی یا اینکه همینطوری غیر ارادی میگی.
خلاصه پسر نازم روز به روز شیرین تر و دوست داشتنی تر میشی و حسابی تو دل همه جا باز کردی مخصوصا بابا جون و مامان جون و خاله جونا و دایی جون که عاشقتن.دو هفته ای هست که چون همشون سرما خوردن نتونستیم بریم اونجا و همشون دلتنگتن تا جایی که دو سه روز پیش دایی جون از راه مدرسه اومد خونمون تا شما رو ببینه چون دلش حسابی واست تنگ شده بود.
جیگر مامان خیلی دوستت دارم و امیدوارم همیشه شاد و سلامت باشی.