محمد آریانمحمد آریان، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 4 روز سن داره

نفس مامان و بابا

پنج ماهگیت مبارک عزیز دلم

پسر گل مامان با یک هفته تاخیر 5 ماهگیت مبارک متاسفانه چون این چند روز به نت دسترسی نداشتم نتونستم به موقع 5 ماهگیت رو اینجا ثبت کنم. پسرم خیلی خیلی دوست داشتنی شدی و شیرین کاریهات به حدی شده که دل همه رو میبری.هر چند از چهار و نیم ماهگیت تا الان یکم غرغرو شدی و همش نق میزنی ولی بازم خیلی شیرین و خواستنی هستی. مامان این روزها حسابی مشغول بزرگ کردن پسرشه و وقت سر خاروندن هم نداره. میخوام یکم از کارهات بگم گل پسری مامان دیشب ساعت چهار صبح بیدار شدی و تا ساعت 6 بیدار بودی و سرحال واسه خودت آواز میخوندی و میخندیدی خوابت خیلی کم و سبک شده و همش دوست داری کنجکاوی و بازیگوشی کنی. نسبت به غریبه ها و آدمایی که نمیشناسی غریبی میکنی و میزنی زیر گریه و د...
21 بهمن 1391

پسر کوچولوم به دنیا اومد خدایا شکرت

روز 5 شنبه 9 شهریور 1391 هجری شمسی 12 شوال 1433 هجری قمری و 30 آگوست 2012 میلادی  ساعت 10:27 دقیقه صبح محمد آریان تو بیمارستان چمران به دنیا اومد و دنیای ما رو با حضورش شیرین و شیرین تر کرد.     "" پسر کوچولوی نازم خوش اومدی .""         خدایا صد هزار بار شکرت بابت همه چیز. ...
21 بهمن 1391

ختنه کردن پسری

بعد از چهار ماه و ده روز بالاخره شرایط جور شد و ختنه شدی از قبل تولدت قصد داشتیم که تو نوزادی ختنه ات کنیم تا کم تر اذیت بشی ولی نشد یه دکتر میگفت بعد چهل روز یه دکتر میگفت بعد واکسن دو ماهگی. بعد دو ماهگی خواستیم ختنه ات کنیم که متاسفانه عفونت ادرار گرفتی و باید صبر میکردیم تا خوب بشی و خلاصه روز 19 دی شرایط جور شد و این کار انجام شد از صبح که بیدار شدم خیلی استرس داشتم وقتی نگات میکردم غصه میخوردم مخصوصا وقتی که میخندیدی دلم خیلی برات میسوخت ولی چاره ای نبود. برای ساعت 4:30 وقت داشتیم به بابا گفتم که اون شما رو ببره تو اتاق جراحی چون من دلم نمیومد قرار شد منم برم داروخانه تا یه سری دارو که دکتر برات نوشته بود بگیرم داروخانه خیلی شلوغ...
23 دی 1391

واکسن چهار ماهگی

محمد آریان مامان پسر گلم دوشنبه واکسن چهار ماهگیتو زدی الهی مامان فدات بشه همچین جیغی کشیدی که نگو ولی بعدش زود ساکت شدی و دیگه گریه نکردی کلا نسبت به واکسن دو ماهگی کمتر اذیت شدی فقط یه کوچولو تب کردی که اونم فقط یه روز بود. جدیدا وقتی یه نفر غریبه رو میبینی بغض میکنی و لبت آویزون میشه فکر کنم دیگه کاملا ما رو میشناسی چون تا بغلت میکنم میخندی و اینگار نه اینگار. اینم بگم که خیلی بازیگوش شدی موقعی که داری شیر میخوری یهو انگشت دستت رو هم از اون لا میکنی تو دهنت و هم دست میخوری هم شیر و موقع شیر خوردن دایما به اینور اونور نگاه میکنی. چیزایی که خیلی دوست داری یکیش لوستره یکیش عروسک صورتی که خاله جون واست خریده همش باهاشون حرف میزنی و میحن...
14 دی 1391

چهار ماهگی گل پسرم

پسر کوچولوی مامان فردا چهار ماهه میشی و من چون فردا نمیتونم چهار ماهگیت رو اینجا ثبت کنم امروز بهت تبریک میگم. این روزها اینقدر شیرین و با نمک شدی که اصلا نمیتونم وصفش کنم تا اونجا که دلم میخواد درسته قورتت بدم مامان . چند روز پیش اولین تفریح زمستونیت رو تجربه کردی و با هم رفتیم لشکرک طبیعت برفی و زیبا که متاسفانه بعضی آدمهای بی فرهنگ با ریختن زباله این طبیعت زیبا رو خراب میکنن و از زیباییش کم میکنن ولی به هر حال بعد از سه ماه تو خونه موندن _به خاطر به دنیا اومدن شما _تفریح خوبی بود و خوش گذشت .   اینم یه عالمه عکسهای جدید از پسر کوچولوی من   اسباب بازیهاتو خیلی دوست داری و کامل محو اونا میشی ...
8 دی 1391

شب یلدا

پسر عزیزم امشب اولین شب یلدای زندگی شماست و این شب رو در 3 ماه و 20 روزگیت تجربه کردی  تصمیم گرفتیم که امشب رو هر دو خانواده تو خونه بابایی (بابای بابا)دور هم جمع بشیم تا بیشتر بهمون خوش بگذره و من از این فرصت استفاده کردم تا خاطره امشب رو برات ثبت کنم . ایشالا شب خوبی باشه و حسابی بهمون خوش بگذره البته شما فعلا تو بغل بابا خوابیدی و امیدوارم وقتی بیدار شدی خوش اخلاق باشی و گریه نکنی .   ...
30 آذر 1391

سه ماهگیت مبارک عزیز دلم

پسر ناز و دوست داشتنی ام امروز سه ماهه شدی ..... روزها عین برق و باد میگذرد و تو بزرگ میشوی و من : هر روز بیشتر از روز قبل مادر میشوم.. هر روز چیز تازه ای می آموزم ...  هر روز با صدایت از خواب بیدار میشوم... هر روز با خنده هایت  انرژی میگیرم ... هر روز نگاهم با نگاهت بیشتر خو میگیرد... هر روز شناختم از تو بیشتر میشود... هر روز بیشتر از روز قبل دوستت دارم... هر روز وابستگی ام به تو بیشتر میشود... هر روز برایم شیرین تر از روز قبل هستی ... . . . . و هر روز بیشتر عاشقت میشوم. دوستت دارم امید زندگی ام
9 آذر 1391

پسر شیرین من

محمد آریان گلم عزیز دل مامان الان که دارم این مطلب رو واست مینویسم ساعت یک شبه و شما هنوز بیداری و داری با خودت بازی میکنی تند تند دست و پا میزنی و میخندی و حرف میزنی. این روزها خیلی خیلی شیرین شدی و حسابی دلبری میکنی از خنده های بلند و صدادارت گرفته تا حرف زدنهات (مثل بو _ آما _ گو _ و چیزهای دیگه) و بلند کردن گردن و شونه ات موقعی که دستت رو میگیریم و به سمت بالا میکشیم و یا موقعی که میخوای هر دو تا دستتو با هم بکنی تو دهنت اونم تا مچ و موفق نمیشی و بعدش غر میزنی. خلاصه روز به روز داری شیرین تر میشی و دل مامان و بابا و اطرافیانت رو میبری. البته یه سری عادات نه چندان خوب هم داری که باید تلاش کنیم برطرفشون کنیم مثلا برای خوابیدنت یا باید ...
3 آذر 1391

این روزها.....

محمد آریان عزیزم روزها یکی پس از دیگری سپری میشه و من شاهد رشد و بزرگ شدن شما پسر گلم هستم چند وقتی هست که با لبخندها و حرف زدنهایت شادی رو در وجودمون دو چندان کردی و تازگی و صفای خاصی به خونمون بخشیدی. عکس العملهات نسبت به محیط اطرافت بیشتر شده و این یعنی اینکه پسر کوچولوی ما کم کم داره بزرگ و بزرگتر میشه. موقعی که داری با خودت بازی میکنی و من مشغول انجام دادن کارهام هستم بعد چند دقیقه شروع به نق زدن میکنی و من مجبورم باهات حرف بزنم تا صدام رو بشنوی و آروم بشی وقتی صدامو میشنوی غر زدنت کم میشه ولی قطع نمیشه و همین که میام بالای سرت و منو میبینی آنچنان هیجان زده میشی که دلم میخواد درسته قورتت بدم بعدش شروع میکنی به حرف زدن و خندیدن و دست...
20 آبان 1391