محمد آریانمحمد آریان، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 4 روز سن داره

نفس مامان و بابا

واکسن دو ماهگی

پسرم دیروز واکسن دو ماهگیتو زدی صبح اونقدر واسه مامان و بابا خندیدی که دلمونو بردی ولی ظهر که بردیمت برای واکسن همچین جیغی کشیدی که دلم کباب شد خیلی گریه کردی ولی خب چاره ای نبود چون واسه سلامتیت لازم بود ایشاالا همیشه سالم باشی مامانی . اومدیم خونه هم تا دو سه ساعت بی تابی کردی ولی بعدش خوابیدی و آروم شدی یکمی هم تب کردی که بهت قطره استامینوفن دادم تا هم تبت بیاد پایین و هم درد پاهات کمتر بشه. قربونت بشم مامان ایشاالا هیچوقت اشکاتو نبینم پسرم خیلی خیلی دوستت دارم عسلی من.
12 آبان 1391

تولد دو ماهگی گل پسر

امروز 9 آبان دو ماهه شدی عزیزم تولد دو ماهگیت مبارک باشه مامانی امروز دایی جون یه کیک بستنی خوشمزه خرید و اومد خونمون تا تولد دو ماهگیت رو جشن بگیریم دستش درد نکنه سورپرایزمون کرد.   ...
9 آبان 1391

اولین تولد در 52 روزگی

گل پسر مامان امشب برای اولین بار رفتی تولد ....تولد دختر عمه کیانا قربونت بشم اونقدر با دقت نگاه میکردی که اینگار می فهمیدی چه خبره قبلش بردم تو اتاق که بخوابونمت ولی نخوابیدی و گریه میکردی ولی همین که آوردمت تو پذیرایی و همه دست میزدن آروم شدی و نگاه میکردی فکر کنم خوشت اومده بود اینم عکست با کیانا جون....       ...
2 آبان 1391

عکسهای پسری

موهامو فشن کردم خوشگل شدم.!!!   چه آروم تو بغل مامان خوابیدی...  قربونت برم مامانی میخوای قایم موشک بازی کنی!؟  خوابیدن تو بغل بابا چقدر حال میده....  چرا مامان دستکشامو تا به تا دستم کرده  چقدر خوابم میاد.....   ...
19 مهر 1391

چهل روزگی پسملی

گل پسر مامان به همین زودی چهل روزه شدی دیروز بردیمت حموم چله از حموم هم که اومدی حسابی خوابیدی. کم کم شیرین کاریهات داره شروع میشه البته ده روزی میشه که میخندی وقتی باهات بازی میکنیم و حرف میزنیم دقیق گوش میدی و عکس العمل نشون میدی و با زبون خودت باهامون حرف میزنی چقدر شیرین و دوست داشتنی هستی نازنینم. پریروز برای اولین بار با هم رفتیم رستوران مهمون خاله فریده (دختر خاله مامان) باغ پردیس مهمونمون کردن جای خیلی قشنگی بود... شما هم پسر خوبی بودی و گریه نکردی تا بیشتر بهمون خوش بگذره قربون پسر خوبم بشم اینم عکس چهل روزگیت     ...
19 مهر 1391

یک ماهگی پسر نازم

پسرم به همین زودی یکماهه شدی اینگار همین دیروز بود که از شکم مامان اومدی بیرون و صدای گریه ات رو شنیدم .   چقدر شیرین بود ......                            و چقدر زود گذشت.....   تولد یک ماهگیت مبارک پسر عزیزم   اینم عکس یک ماهگی پسر کوچولو     ...
9 مهر 1391

خاطره زایمان

روز 9 شهریور پایان 9 ماه انتظار من بود و من به دیدن شما پسر کوچولوم نزدیک و نزدیکتر میشدم دل تو دلم نبود هم یه کوچولو دلشوره داشتم هم خیلی خوشحال بودم که میتونم گل پسرم رو ببینم و در آغوش بگیرم.قرار شد ساعت 6 صبح بیمارستان باشم برای همین مامان جون و خاله سهیلا از شب قبل اومدن خونه ما تا صبح راحت تر بریم بیمارستان اون شب نتونستم زیاد بخوابم همش به فردا فکر میکردم و اینکه تا چند ساعت دیگه انتظارم به پایان میرسه. صبح راهی بیمارستان شدیم خیلی خلوت بود باید میرفتیم طبقه اول برای تشکیل پرونده فقط به بابا اجازه میدادن با من بیاد و مامان جون و خاله سهیلا باید پایین منتظر می موندن. رفتیم بالا و من رفتم تو اتاقی که پرونده تشکیل میدادن و بابا پشت...
3 مهر 1391

نگرانیها و سختی های مادرانه

پسرکم این روزها کمی سخت میگذره گریه ها و بی تابی هات کم کم داره شروع میشه و من عاجز از اینکه بتونم مشکلت رو برطرف کنم وقتی صدای گریه ات بلند میشه اینگار قلبم میخواد از جا کنده بشه چون اونقدر معصومانه و سوزناک گریه میکنی که دلم به درد میاد و از همه بدتر اینکه جز شیر دادن کاری از دستم بر نمیاد. گاهی تمام روز وقتم به شیر دادن و عوض کردن پوشکت و گرفتن آروغت اختصاص داره و من حتی فرصت نمیکنم کمی به خودم برسم. مشکلاتت شبها بیشتر از هر وقت دیگه ایه و من هنگامیکه  غرق خوابم با صدای گریه ات از جا میپرم و در حالیکه دارم از خواب بیهوش میشم کمی بهت شیر میدم تا شاید بتونم لحظه ای آرامش رو بهت هدیه کنم و تو معصومانه و ناتوان شیر میخوری به امید این...
25 شهريور 1391