محمد آریانمحمد آریان، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 22 روز سن داره

نفس مامان و بابا

جنسیت فرشته کوچولوی ما

سلام نازنینم خوبی مامان... بالاخره انتظار به سر رسید و من فهمیدم که جنسیت شما کوچولوی نازنینم چیه روز یکشنبه 3 اردیبهشت وقت سونو گرافی داشتم بابا اون روز مرخصی گرفت تا هم دنبال خونه بگردیم (این روزها مامان و بابا به خاطر اینکه شما داری تشریف میاری و نیاز به اتاق داری دارن دنبال خونه دو خوابه میگردن و بالاخره امروز یه خونه مناسب پیدا کردیم.) و هم بعدازظهر بریم دکتر. بعد از ظهر رفتیم سمت دکتر طبق معمول کمی معطلی داشت خیلی هیجان داشتم دوست داشتم هر چی زودتر نوبتم بشه و از جنسیتت باخبر بشم البته بیشتر از این دوست داشتم از سلامتت مطمئن بشم حدود یکی دو ساعت منتظر نشستیم تا اینکه نوبتم شد  رفتم روی تخت دراز کشیدم و دکتر کارش رو شروع کرد ...
5 ارديبهشت 1391

روز شماری برای تعیین جنسیت تا اول اردیبهشت

سلام جیگر مامان خوبی نازنینم الهی فدات شم که دیگه وول خوردنات بیشتر شده و فهمیدم که دفعه اول توهم نبوده و واقعا لگد زده بودی منو بابا با هر بار تکون خوردنت کلی ذوق میکنیم و قربون صدقه ات میریم. دیروز رفتم دکتر تا چکاپ ماهانه رو انجام بدم .خانوم دکتر فشار و وزن من و ضربان قلبت شما رو چک کرده و فقط گفت یکم فشارم پایینه، تعجب کردم چون تو ایام عید تخمه و آجیل زیاد خوردم و فکر میکردم حتما فشارم بالاتر رفته ولی خدا رو شکر فشارم بالا نرفته بود. دکتر گفت که 19 هفته ام  و رشد بچه هم خوب بوده نمیدونم از کجا فهمید چون فقط رو شکممو یکم فشار داد و ضربان قلبت رو چک کرد حتما تجربه داشته.بعدشم برام قرص آهن و مکمل کلسیم و امگا 3 نوشت تا کمبودی ندا...
20 فروردين 1391

اولین تکون خوردن نی نی

سلام جیگر مامان امروز  فقط اومدم یه لحظه به یاد موندنی رو اینجا ثبت کنم البته هنوز مطمئن نیستم که احساسم درست بوده یا نه ولی بعد از ظهر که داشتم قرآن میخوندم یهو چند تا ضربه مثل نبض زیر دلم حس کردم که فکر میکنم تکون خوردی چون چند ثانیه بعد دوباره تکرار شد الهی قربونت بشم مامان. دقیقا ساعت 4:27 دقیقه بعد از ظهر امروز بود که اولین تکونتو حس کردم هر چند یکم مبهم و کوتاه بود ولی خیلی واسم شیرین بود.البته شاید اشتباه کرده باشم ولی خواستم اینجا ثبت کنم تا یادم بمونه. راستی بابا هم از سفر برگشت و مامان امشب خیلی خوشحاله الانم بیشتر ازین نمیتونم واست بنویسم چون میخوام برم پیش بابا این یه هفته دلم حسابی براش تنگ شده بود. دوستت دارم عسلم ...
7 فروردين 1391

هفته 16

    سلام عزیز دردونه مامان خوبی گلم  آخرین روزهای سال ٩٠ رو داریم میگذرونیم و کم کم بوی بهار میاد کوچولوی من عید امسال متفاوت با سالهای قبله چون تو هم پیشمون هستی و امسال من و بابا به جز تبریک به همدیگه اولین عید رو به تو نازنینم هم تبریک میگیم . امسال به خاطر وجود شما مامان خونه تکونی نکرد چون هم برام سخت بود و هم اینکه قراره بعد از عید خونمونو عوض کنیم و خونه بزرگتری بگیریم چون این خونمون یه خوابه ست و یکم کوچیکه و اگه خدا بخواد میخوایم خونه دو خوابه بگیریم تا برای شما هم یه اتاق خوشگل درست کنیم. این هفته ١٦ هفتگی رو تموم میکنی و وارد هفته 17 میشی.خدا رو شکر من حالم خوبه و تو نی نی نازم اصلا مامانو اذیت نکردی.م...
7 فروردين 1391

اولین عید

    عیِـــــــــــــــــــــــدت  مبــــــــــــــــــارکــــــــــــــ  گلـــــــــــــــــــم       سلام عزیز دلم خوبی ساعت  8:44 دقیقه صبح امروز آغاز سال 91 بود و عید امسال ما با سالهای دیگه فرق داشت چون شما نازنینم  تو دل مامان بودی و امسال ما عید رو سه نفره جشن گرفتیم همچنین شما هنوز نیومده اولین عیدیتو از بابا گرفتی. دیشب هم که شب عید بود همگی خونه بابایی دعوت بودیم بابا جون اینا هم دعوت بودن و شب خیلی خوبی رو دور هم گذروندیم همراه با سبزی پلو با ماهی شب عید که حسابی چسبید. عید امسال به خاطر شما مسافرت نرفتیم چون هم نمیتونستم طولانی مدت تو ماشین بشینم و هم ترسیدم که واس...
1 فروردين 1391

سونو nt و آزمایش غربالگری نی نی کوچولوی من

سلام جیگر مامان خوبی ببخشید که مدت طولانی برات ننوشتم آخه به نت دسترسی نداشتم در عوض امروز اومدم تا کلی برات بنویسم اول از سونوی ان تی و اولین دیدار با شما کوچولوی خوشگلم که شبیه نی نی  شده بودی بگم فکر کنم حدود 10 روز پیش بود که رفتم برای انجام سونو  ساعت 4 بعد از ظهر وقت داشتم بابا ساعت 3 اومد دنبالم و با هم رفتیم مرکز سونو گرافی تو خیابون مطهری خیابونا خلوت بود و یکمی زودتر رسیدیم منشی دفترچه رو ازم گرفت و گفت که منتظر بشینم فکر کنم دو ساعتی نشستیم تا نوبتم شد دل توی دلم نبود هم یه کوچولو اضطراب داشتم و هم خوشحال بودم از اینکه دوباره میتونم ببینمت رفتم داخل و آماده شدم خانوم دکتر که خانوم مهربونی به نظر میومد یه سری سوالات...
25 اسفند 1390

آخرین هفته سه ماهگی

سلام فندق مامان خوبی عزیز دلم  امیدوارم که جات توی دل مامانی خوب باشه و هر روز بزرگتر از دیروزت بشی و صحیح و سالم رشد کنی   نی نی خوشگل من الان تو هفته 12 ام هستی البته با حساب خانم دکتر که دیروز رفتم پیشش گفت 11 هفته و 3 روزته ولی به حساب آخرین سونو 10 هفته و 6 روزته. دیروز رفتم پیش دکتر تا چکاپ ماهانه رو انجام بدم بهم واسه ساعت 11:15 وقت داده بود وقتی رفتم نوبت 27 بودم و تازه شماره 8 رفته بود داخل به حساب خودم گفتم که 1 ساعتی باید معطل بشم ولی چه یک ساعتی زهی خیال باطل درست 4 ساعت نشستم تا نوبتم شد هر کسی میرفت داخل نیم ساعت اون تو بود نمیدونم چیکار میکردن نوبت من که شد 5 دقیقه هم طول نکشید کارم انجام شد. خلاصه مامان...
25 اسفند 1390

شروع ماه سوم

سلام عزیز مامان خوبی خوشگلم  نازنینم امروز وارد سه ماهگی شدی خیلی دوست دارم هر چی زودتر این روزها بگذره تا بتونم حست کنم  خدا رو شکر توی چند روز اخیر حالم خیلی بهتر شده و دیگه مثل قبل تهوع و دل درد ندارم در کل زیاد مامانو اذیت نکردی فقط چند روز حالم خوب نبود که اونم برطرف شد. توی این هفته  نی نی نازم 2/5 سانتی متره و اندازه یه حبه انگوره و اعضای بدنش داره مشخص تر میشه تمام مفاصل اصلی هم در حال فعالیت هستن و نی نی من میتونه اعضای بدنشو تکون بده الهی مامان قربونت بشه  فردا قراره برم بیمارستان چمران تا هم پرونده تشکیل بدم و هم یه سری آزمایشاتی که دکتر نوشته بود رو انجام بدم تا از سلامت کامل خودم و شما مطمئن بشم. ا...
25 اسفند 1390

شنیدن صدای قلب کوچولوی نازنین ما

سلام عزیز دردونه مامان  بالاخره صدای قلب کوچولوتو شنیدم وای که چه احساس شیرینی بود حس مادر بودن  روز چهارشنبه ساعت 9:15 وقت سونو داشتم صبح من و بابا با هم رفتیم حدود یه ربع بیشتر راه نبود دفترچه رو دادم به منشی تا برام وقت بزنه اونم گفت که باید منتظر باشین چون چند نفر زودتر از من اومده بودن  من و بابا با هم حرف میزدیم تا زمان زودتر بگذره خیلی طول نکشید که نوبت من شد دل تو دلم نبود رفتم داخل یه کوچولو هم اونجا معطل شدم یکم استرس و هیجان داشتم دستام یخ کرده بود رفتم رو تخت دراز کشیدم و دکتر کارشو شروع کرد یه چند دقیقه ای سونو کرد و یه چیزایی به دستیارش میگفت تا یادداشت کنه که یه دفعه گفت ضربان قلب جنین دیده شد خیلی خوشحا...
25 اسفند 1390

نگرانی مامان در هفته 6

سلام عزیز دل مامان خوبی نازنینم  نی نی خوشگلم مامان این روزا خیلی نگرانته آخه تا زمانی که صدای قلب نازت شنیده نشه وجودت از نظر دکترها صد در صد و مورد تایید نیست واسه همین بی صبرانه منتظرم تا 10 روز دیگه برم سونو و صدای قلبتو بشنوم    سه چهار روزه اومدم خونه مامان جون چون دکتر گفته باید استراحت کنم با این تابلو بازیها و دراز کشیدن دائمی و قربون صدقه رفتنای مامان جون همه فهمیدن که قراره یه عضو جدید وارد خانواده بشه و کلی خوشحال شدن  مامان جون حسابی بهم میرسه تا شما سالم و خوشگل باشی و همینطور تپل مپل   نی نی من الان اندازه یه تمشکه الهی قربونت بشم اینقدر کوشولویی شما الان تو هفته 6 هستی تقریبا تمام ا...
25 اسفند 1390