محمد آریانمحمد آریان، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 12 روز سن داره

نفس مامان و بابا

برای محمدآریانم

چقدر زود در حال گذر است روزهای کودکیت... 9 ماه و 11 روز گذشت از شنیدن زیباترین صدای زندگیم ...صدای گریه ات هنگامیکه متولد شدی. دلم تنگ میشود برای همه این لحظه ها ... لحظه های ناب با تو بودن.... دلم تنگ میشود برای: خنده ها و گریه هایت ... نق زدنها و بهانه گیریهایت... آویزان شدن به پاهایم وقتیکه در حال ظرف شستن هستم.... نگاه مهربان و معصومت وقتیکه به چشمانم زل میزنی و در ادامه با لبخندی شیرین دلم را میبری... هیجانت هنگامیکه ظرف غذایت را میبینی... بوسیدنهایت وقتیکه صورتم را خیس میکنی... ناز کردنهایت وقتیکه غریبه ای با تو صحبت میکند و تو خودت رو محکم به من می چسبانی و میخندی.... بابا و ددد گفتنهایت... چهار دست و پا آمدن...
20 خرداد 1392

نازنینم نه ماهگیت مبارک

عزیز دل مامان نه ماهگیت مبارک دیروز نه ماهت تموم شد و وارد ده ماهگی شدی و هر روز شیرین تر و دوست داشتنی تر از قبل میشی یه پسر بازیگوش و پرجنب و جوش که میخواد از همه چیز سردر بیاره و بسیار کنجکاو و باهوشه گل قشنگم دیدن فرایند رشدت بسیار لذت بخش و شیرین و پر از هیجانات زیباست امیدوارم همه این حس خوب رو تجربه کنن 
10 خرداد 1392

سومین دندون پسرم

عزیز دل مامانی پریروز داشتی با خاله سهیلا بازی میکردی و میخندیدی که یه سفیدی رو لثه بالا دیدم و متوجه شدم که سومین دندونت هم در اومده چند روزی بود که یکم بی تابی میکردی و شب خوب نمی خوابیدی الهی مامان فدات بشه که واسه هر دندون درآوردنت اینقدر اذیت میشی. امروز 8 ماه و 11 روزته دیگه تند تند چهار دست و پا میری و هر جا برم پشت سرم میای یه موقع هایی هم لبه مبل و میز رو میگیری و میخوای بلند بشی فکر کنم زود راه بیفتی چون همش دوست داری وایستی و برای اینکار از هر وسیله ای کمک میگیری. دیروز با هم رفتیم نمایشگاه کتاب و برات کتاب و اسباب بازی خریدم  علاقه زیادی به کتاب داری و اونجا دوست داشتی به همه کتابها دست بزنی و وقتی مانع میشدیم میزدی زیر ...
20 ارديبهشت 1392

خاطرات نوروز 92

عید امسال برای همه ما متفاوت از سالهای قبل بود.وجود شما فرشته نازنینم صفای دیگه ای به عیدمون داد و خانواده ما امسال سر سفره هفت سین 3 نفره بود.   لحظه سال تحویل خونه بابایی بودیم تا اونها هم تنها نباشن. پسرم سر سفره هفت سین   بعد از سال تحویل رفتیم خونه تا وسایلمونو جمع کنیم و بریم خونه بابا جون و صبح با هم حرکت کنیم سمت شمال. صبح اول فروردین رفتیم شمال تو راه اصلا اذیت نکردی یا خواب بودی و یا بازی میکردی مامان قربونت بشه که اینقدر آقایی. وقتی رسیدیم همه بی صبرانه منتظر بودن تا شما رو ببینن آخه اقوام و فامیل هنوز شما رو ندیده بودن و برای دیدنت لحظه شماری میکردن مخصوصا خاله های مامان که خیلی مشتاق دیدنت بودن. تا 5...
13 ارديبهشت 1392

هشت ماهگیت مبارک

محمد آریان عزیزم هشت ماه از ورودت به دنیای جدید میگذره و من روز به روز بیشتر عاشقت میشم این روزها اونقدر شیرین و دوست داشتنی شدی که نه تنها من و بابا بلکه همه عاشقتن و شما با شیرین کاریهات از همه دلبری میکنی دیگه کم کم داری چهار دست و پا رفتن رو یاد میگیری دو تا دندون کوچولوی خوشگل داری که با اونا نان رو تیکه میکنی عاشق نان و سیب هستی و اگه بدیم دستت اصلا حاضر نیستی پسش بدی. هنوز هیچی نشده از اسباب بازیهات خسته شدی و دیگه برات جذابیت ندارن بیشتر دوست داری با کنترل و تلفن بی سیم بازی کنی و هر چی رو زمین باشه برمیداری و میبری سمت دهنت  مثلا امروز یک لحظه ازت غافل شدم دستمال کاغذی که رو زمین بود خوردی  منم سریع از دهنت در آوردم ولی ...
9 ارديبهشت 1392

هفت ماهگی محمد آریانم

عزیزم دل مامان سلام بعد از مدتها بالاخره فرصت کردم بیام اینجا و برات بنویسم . خاطرات سفر و عکسهاش رو دفعه بعد برات مینویسم چون امروز زیاد فرصت نوشتن ندارم. تو ایام عید چون مسافرت بودیم نتونستم روز نهم فروردین هفت ماهگیت رو بهت تبریک بگم ولی امروز هم هفت ماهگیت رو بهت تبریک میگم و هم دندون در آوردنتو. دقیقا روز ٣٠ اسفند بعد از سال تحویل متوجه شدم که دندونهای خوشکلت یه کوچولو زده بیرون چند روزی بود که بیقرار شده بودی و لثه ات ورم کرده بود تا بالاخره راحت شدی و دندونت بیرون زد البته الان که دارم برات مینویسم دندون دومت هم جوونه زده  و من امروز متوجه این موضوع شدم و فعلا دو تا از مرواریدهای زیبای  شما گل پسر نازم...
22 فروردين 1392