محمد آریانمحمد آریان، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 12 روز سن داره

نفس مامان و بابا

در آستانه اولین نوروز

بسم الله الرحمن الرحیم یا مقلب القلوب والابصار                    یا مدبر الیل والنهار                               یا محول الحول والاحوال                                          حول حالنا الی احسن الحال پسر کوچولوی من چند روز بیشتر تا سال جدید باقی نمونده و در آستانه اولین عید نوروز قرار داری و ما در تکاپوی آماده شدن برای سال جدید هستیم از خرید گرفته تا خونه تکونی و اگه خدا بخواد مهیا شدن برای...
28 اسفند 1391

واکسن شش ماهگی

عزیز دل مامان شنبه هفته ای که گذشت واکسن شش ماهگیتو زدی الهی فدات شم طبق معمول یه جیغ بلند کشیدی ولی وقتی تو بغلم گرفتمت آروم شدی و دیگه گریه نکردی اون روز یکمی تب کردی ولی فرداش خوب شدی و به خیر و خوبی گذشت. از هفته قبل هم غذای کمکیت رو شروع کردی و برات سوپ درست کردم خدا رو شکر دوست داری و خوب غذات رو میخوری خدا کنه تا آخرش همین طور خوش غذا باشی. وقتی میخوای غذا بخوری خودتو به سمت جلو خم میکنی و یه صدایی مثل نام نام هم از دهنت در میاری قربونت بشم خیلی با نمک غذا میخوری.دکتر گفت تا یک ماه فقط بهت سوپ و حریره بادوم بدم  از این هفته میخوام حریره هم واست درست کنم االبته یکبار بهت دادم و دوست داشتی. گاهی وقتها که داری گریه میکنی بابا ...
17 اسفند 1391

پسر گلم شش ماهه شد

محمد آریان عزیز دل مامان شش ماهگیت مبارک . چقدر زود گذشت با همه شیرینی ها و سختی هاش. این جند وقته زیاد نتونستم واست بنویسم  ولی تا جایی که بتونم سعی میکنم تو ثبت خاطراتت کوتاهی نکنم و بیشتر اتفاقات خوب کودکیت رو برات اینجا به یادگار بذارم. اگه بخوام از فرایند رشدت بگم باید عنوان کنم که وقتی 5 ماه و 10 روزت بود نشستن رو شروع کردی و دیگه تقریبا بدون کمک چند دقیقه ای میشینی. هر چیزی که به دستت برسه مستقیم میبری تو دهنت و میخوریش تا جایی که به شست پات هم رحم نمیکنی. صداهایی که از دهنت در میاری کم کم داره معنا دارتر میشه و حروفی که ادا میکنی نظم خاصی داره میگیره. از فردا قراره برات سوپ درست کنم تا غذای کمکیت رو شروع کنم البته چن...
8 اسفند 1391

پنج ماهگیت مبارک عزیز دلم

پسر گل مامان با یک هفته تاخیر 5 ماهگیت مبارک متاسفانه چون این چند روز به نت دسترسی نداشتم نتونستم به موقع 5 ماهگیت رو اینجا ثبت کنم. پسرم خیلی خیلی دوست داشتنی شدی و شیرین کاریهات به حدی شده که دل همه رو میبری.هر چند از چهار و نیم ماهگیت تا الان یکم غرغرو شدی و همش نق میزنی ولی بازم خیلی شیرین و خواستنی هستی. مامان این روزها حسابی مشغول بزرگ کردن پسرشه و وقت سر خاروندن هم نداره. میخوام یکم از کارهات بگم گل پسری مامان دیشب ساعت چهار صبح بیدار شدی و تا ساعت 6 بیدار بودی و سرحال واسه خودت آواز میخوندی و میخندیدی خوابت خیلی کم و سبک شده و همش دوست داری کنجکاوی و بازیگوشی کنی. نسبت به غریبه ها و آدمایی که نمیشناسی غریبی میکنی و میزنی زیر گریه و د...
21 بهمن 1391

پسر کوچولوم به دنیا اومد خدایا شکرت

روز 5 شنبه 9 شهریور 1391 هجری شمسی 12 شوال 1433 هجری قمری و 30 آگوست 2012 میلادی  ساعت 10:27 دقیقه صبح محمد آریان تو بیمارستان چمران به دنیا اومد و دنیای ما رو با حضورش شیرین و شیرین تر کرد.     "" پسر کوچولوی نازم خوش اومدی .""         خدایا صد هزار بار شکرت بابت همه چیز. ...
21 بهمن 1391

ختنه کردن پسری

بعد از چهار ماه و ده روز بالاخره شرایط جور شد و ختنه شدی از قبل تولدت قصد داشتیم که تو نوزادی ختنه ات کنیم تا کم تر اذیت بشی ولی نشد یه دکتر میگفت بعد چهل روز یه دکتر میگفت بعد واکسن دو ماهگی. بعد دو ماهگی خواستیم ختنه ات کنیم که متاسفانه عفونت ادرار گرفتی و باید صبر میکردیم تا خوب بشی و خلاصه روز 19 دی شرایط جور شد و این کار انجام شد از صبح که بیدار شدم خیلی استرس داشتم وقتی نگات میکردم غصه میخوردم مخصوصا وقتی که میخندیدی دلم خیلی برات میسوخت ولی چاره ای نبود. برای ساعت 4:30 وقت داشتیم به بابا گفتم که اون شما رو ببره تو اتاق جراحی چون من دلم نمیومد قرار شد منم برم داروخانه تا یه سری دارو که دکتر برات نوشته بود بگیرم داروخانه خیلی شلوغ...
23 دی 1391

واکسن چهار ماهگی

محمد آریان مامان پسر گلم دوشنبه واکسن چهار ماهگیتو زدی الهی مامان فدات بشه همچین جیغی کشیدی که نگو ولی بعدش زود ساکت شدی و دیگه گریه نکردی کلا نسبت به واکسن دو ماهگی کمتر اذیت شدی فقط یه کوچولو تب کردی که اونم فقط یه روز بود. جدیدا وقتی یه نفر غریبه رو میبینی بغض میکنی و لبت آویزون میشه فکر کنم دیگه کاملا ما رو میشناسی چون تا بغلت میکنم میخندی و اینگار نه اینگار. اینم بگم که خیلی بازیگوش شدی موقعی که داری شیر میخوری یهو انگشت دستت رو هم از اون لا میکنی تو دهنت و هم دست میخوری هم شیر و موقع شیر خوردن دایما به اینور اونور نگاه میکنی. چیزایی که خیلی دوست داری یکیش لوستره یکیش عروسک صورتی که خاله جون واست خریده همش باهاشون حرف میزنی و میحن...
14 دی 1391