محمد آریانمحمد آریان، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 13 روز سن داره

نفس مامان و بابا

شروع ماه سوم

سلام عزیز مامان خوبی خوشگلم  نازنینم امروز وارد سه ماهگی شدی خیلی دوست دارم هر چی زودتر این روزها بگذره تا بتونم حست کنم  خدا رو شکر توی چند روز اخیر حالم خیلی بهتر شده و دیگه مثل قبل تهوع و دل درد ندارم در کل زیاد مامانو اذیت نکردی فقط چند روز حالم خوب نبود که اونم برطرف شد. توی این هفته  نی نی نازم 2/5 سانتی متره و اندازه یه حبه انگوره و اعضای بدنش داره مشخص تر میشه تمام مفاصل اصلی هم در حال فعالیت هستن و نی نی من میتونه اعضای بدنشو تکون بده الهی مامان قربونت بشه  فردا قراره برم بیمارستان چمران تا هم پرونده تشکیل بدم و هم یه سری آزمایشاتی که دکتر نوشته بود رو انجام بدم تا از سلامت کامل خودم و شما مطمئن بشم. ا...
25 اسفند 1390

شنیدن صدای قلب کوچولوی نازنین ما

سلام عزیز دردونه مامان  بالاخره صدای قلب کوچولوتو شنیدم وای که چه احساس شیرینی بود حس مادر بودن  روز چهارشنبه ساعت 9:15 وقت سونو داشتم صبح من و بابا با هم رفتیم حدود یه ربع بیشتر راه نبود دفترچه رو دادم به منشی تا برام وقت بزنه اونم گفت که باید منتظر باشین چون چند نفر زودتر از من اومده بودن  من و بابا با هم حرف میزدیم تا زمان زودتر بگذره خیلی طول نکشید که نوبت من شد دل تو دلم نبود رفتم داخل یه کوچولو هم اونجا معطل شدم یکم استرس و هیجان داشتم دستام یخ کرده بود رفتم رو تخت دراز کشیدم و دکتر کارشو شروع کرد یه چند دقیقه ای سونو کرد و یه چیزایی به دستیارش میگفت تا یادداشت کنه که یه دفعه گفت ضربان قلب جنین دیده شد خیلی خوشحا...
25 اسفند 1390

نگرانی مامان در هفته 6

سلام عزیز دل مامان خوبی نازنینم  نی نی خوشگلم مامان این روزا خیلی نگرانته آخه تا زمانی که صدای قلب نازت شنیده نشه وجودت از نظر دکترها صد در صد و مورد تایید نیست واسه همین بی صبرانه منتظرم تا 10 روز دیگه برم سونو و صدای قلبتو بشنوم    سه چهار روزه اومدم خونه مامان جون چون دکتر گفته باید استراحت کنم با این تابلو بازیها و دراز کشیدن دائمی و قربون صدقه رفتنای مامان جون همه فهمیدن که قراره یه عضو جدید وارد خانواده بشه و کلی خوشحال شدن  مامان جون حسابی بهم میرسه تا شما سالم و خوشگل باشی و همینطور تپل مپل   نی نی من الان اندازه یه تمشکه الهی قربونت بشم اینقدر کوشولویی شما الان تو هفته 6 هستی تقریبا تمام ا...
25 اسفند 1390

پایان انتظار

سلام عزیز دلم الهی قربونت بشم باورم نمیشه که الان تو دل مامان هستی و داری در وجودم رشد میکنی. خدا رو شاکرم که شما رو به عنوان هدیه و امانتی به ما داد و امیدوارم بتونیم قدردان این هدیه الهی باشیم. از اینجا شروع کنم که روز شنبه وقتی با اصرار خاله های کلوب تصمیم گرفتم بی بی چک بزارم خیلی هیجان داشتم هر چند که همه چیز رو به خدا واگذار کرده بودم و توکلم فقط به اون بود ولی با این وجود نمیشد مانع این هیجانات و احساسات شد. بی بی چک رو گذاشتم و منتظر موندم و دیدم که کم کم هر دو خط داره ظاهر میشه از خوشحالی نمیدونستم چکار کنم خدا رو شکر کردم و اومدم کلوب تا به خاله ها خبر بدم. اولین نفری که تو کلوب بود خاله صبا بود وقتی بهش گفتم که شما...
13 دی 1390

همچنان در انتظار

" اللهم الرزقنی ولداً باراً " سلام عزیز دردونه من  تصمیم داشتم تا نیومدی دیگه مطلبی ننویسم ولی به پیشنهاد خاله مریم نوشتم . این مطلب رو دارم تو یه شب برفی زیبا برات مینویسم  بابا رفته خوابیده و مامان داره با یاد تو این خاطرات رو برات مینویسه مامان این روزا حسابی مشغول درس خوندنه   تا بتونه دانشگاه سراسری قبول بشه  واسه همین نمیتونم زیاد واست بنویسم ولی قول میدم بعدا جبران کنم. هر چند این یکی دو هفته اخیر درگیر مهمون داری و خواستگار خاله جون بودیم و نتونستم زیاد درس بخونم ولی فرصت نوشتن هم نداشتم. بابا هم این روزا حسابی درگیر کارشه و داره تلاش میکنه زمینه آرامش و آسایش رو برای من و شما فراهم کنه ...
2 دی 1390

آغاز دوران جدید در زندگی مامان و بابا

سلام  عزیز دردونه  من باورم نمیشه ........ یعنی دارم واسه تو مینویسم که هنوز نیستی ..... تویی که الان پیش خدایی و داری اونجا زندگی میکنی نمیدونم دوست داری بیای به این دنیا یا نه ؟؟؟!!!! ولی امیدوارم اگه پا به این دنیا گذاشتی عهدی که داری با خدا میبندی رو فراموش نکنی تو الان داری با خدا عهد میبندی که وقتی به این دنیا اومدی همیشه ازش اطاعت کنی و بنده فرمانبردار و مطیعش باشی پس به مامان قول بده عهدت با خدا رو نشکنی و پیمان محکمی با معبودت ببندی. مامان.......!!!!!!!!!! چه واژه غریبی...... یعنی منم میخوام به همین زودیا مامان بشم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ باورم نمیشه ولی حس میکنم بهت نزدیکم و خدای مهربون به همین زودیا تو رو میفرسته ...
14 مهر 1390