برای محمدآریانم
چقدر زود در حال گذر است روزهای کودکیت...
9 ماه و 11 روز گذشت از شنیدن زیباترین صدای زندگیم ...صدای گریه ات هنگامیکه متولد شدی.
دلم تنگ میشود برای همه این لحظه ها ...
لحظه های ناب با تو بودن....
دلم تنگ میشود برای:
خنده ها و گریه هایت ...
نق زدنها و بهانه گیریهایت...
آویزان شدن به پاهایم وقتیکه در حال ظرف شستن هستم....
نگاه مهربان و معصومت وقتیکه به چشمانم زل میزنی و در ادامه با لبخندی شیرین دلم را میبری...
هیجانت هنگامیکه ظرف غذایت را میبینی...
بوسیدنهایت وقتیکه صورتم را خیس میکنی...
ناز کردنهایت وقتیکه غریبه ای با تو صحبت میکند و تو خودت رو محکم به من می چسبانی و میخندی....
بابا و ددد گفتنهایت...
چهار دست و پا آمدن به طرفم هنگامیکه در اتاقت تنها میگذارمت تا شاید مدتی با اسباب بازیهایت سرگرم شوی و تو تنها چند دقیقه حاضری تنها باشی و به محض اینکه متوجه میشوی نیستم تند تند از اتاق بیرون می ایی تا مرا پیدا کنی و وقتی مرا میبینی لبخندی شیرین نثارم میکنی که برایم زیباترین لحظه دنیاست....
قایم موشک بازی کردنت وقتیکه بابا پشت مبل قایم می شود و تو با ذوق تمام پیدایش میکنی و میخندی...
دلم تنگ میشود برای تمام لحظه های با تو بودن در این روزها.....