محمد آریانمحمد آریان، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 12 روز سن داره

نفس مامان و بابا

دو سال و نیمگی ات مبارک نازنینم

این مطلب رو روز 9 اسفند که دو سال و نیمه شدی برات نوشتم ولی فرصت نشد تو وبلاگت ثبت کنم پسر کوچولوی من مثل چشم بر هم زدنی زمان گذشت و تو امروز دو سال و نیمه شدی . کودکی پر جنب و جوش و پر هیاهو که فضای ساکت خونه ما رو تغییر داد و اکنون در دو و نیم سالگی ابراز استقلال میکند و کم کم به پدر و مادرش میفهماند که میخواهم روی پاهای خودم بایستم. هر چه زمان میگذرد سختیهای کودکانه ات که با لذت نیز همراه است تغییر میکند.زمانی تنها دغدغه ام شیر خوردن و خوابیدنت بود .... زمانی دلدردهایت کلافه ام میکرد..... زمانی آغاز نشستن و چهار دست و پا رفتن و راه رفتنت فرایند جدیدی برایم بود .... و زمانی سخن گفتنهای شیرینت خودنمایی میکرد. اکنون در این مرحله است...
19 اسفند 1393

ناگفته های این چند ماه

بالاخره درس و مشقام تموم شد و دوباره برگشتم پسر نازم این چند ماه مشغول درس خوندن برای کارشناسی ارشد بودم برای همین وقت نکردم وبلاگتو آپ کنم توی این چند ماه خیلی خیلی بزرگ شدی  درکت خیلی زیاد شده و گاهی حرفایی میزنی که باعث تعجب ما میشه نمیدونم کی این حرفا رو یاد گرفتی چون تو این چند ماه شما پیش مامانی بودی و من میرفتم کتابخونه درس میخوندم. چند نمونه از حرفهای محمدآریان محمدآریان در حال بازی کردن با بابا در حالیکه پشت بابا سوار شده بود بابا : پسرم دیگه بازی بسه از پشتم بیا پایین محمدآریان:نه میخوام بازی کنم بابا:پسرم کافیه دیگه برو یه بازی دیگه بکن محمد آریان :نه آخه من دوستت دارم میخوام باهات بازی کنم من: باب...
22 بهمن 1393

حرفهای مادرانه

دو سال و سه ماه از زمانی که قدمهای کوچکت را به دنیا گذاشتی میگذرد و من هنوز به خود می بالم که خداوند مرا لایق مادر شدن دید و نعمتی زیبا همچون تو را به من هدیه کرد. هر روز که میگذرد حسم به تو عمیق تر و پررنگتر می شود و محبت های کودکانه ات مرا به وجد می آورد. بوسیدنهایت ، عزیزم گفتن هایت ، مامان جونی گفتنت همه و همه احساسات درون مرا تلاطم می بخشد و لبخند را بر لبانم جاری می سازد. کودکانه های زیبایت مشق هر روز مرا رقم میزند و تماشای رشد و بالندگیت امید و احساس را به قلبم هدیه میکند. این روزها به سرعت برق و باد میگذرد و من در روزمرگی خود غرق شده ام.گاهی همه از نبودنم شکوه دارند از اینکه توجهی به آنها نمی کنم و احساس نیازشان را پاسخگو...
9 آبان 1393

برگی دیگر از خاطراتت

حرف زدنهات ،شعر خوندنهات ، بازیگوشیها و شیرین کاریهات همه و همه بهانه ایست برای من تا برگی دیگر از دفتر خاطراتت رو پر کنم این روزها به سرعت در حال شناخت محیط پیرامونت هستی و کنجکاویت به قدری زیاد شده که گاهی کنترل کردنت بسیار سخت میشه. علاقه ات به یادگیری اونقدر زیاده که دایما در حال کشف و یاد گرفتن موضوعات جدید هستی. هزار ماشاالا هوشت خیلی زیاده و به سرعت همه چیز رو یاد میگیری. حدود 10 تا شعر رو حفظی و قصه هایی که شبها موقع خواب برات میگم روزها در حین بازی تکرار میکنی. بعد از اینکه خوندن کلمات فارسی کارتهای با ما رو یاد گرفتی چند وقتی هست که با تمایل خودت شروع کردی به یاد گرفتن انکلیسی من اصلا قصد نداشتم یادگیری انگلیسی رو برات ...
5 آبان 1393

طوطی خونه ما

دو روز مونده به تولدت...... محمد آریان : مبانک مامان: چی مبارک محمد آریان :تیویو مامان:تولد کی محمد آریان :آیام مامان: محمد آریان : محمد آریان :کیک بخویم این تنها یک نمونه از صحبتهای شیرینته که طی یک هفته اخیر هممونو به وجد آورده تا قبل از مسافرت به شمال شما فقط یک کلمه ای حرف میزدی و منظورتو به زور بهمون میفهموندی ولی بعد از برگشت از شمال پیشرفت چشمگیری داشتی و طی چند روز از یک کلمه ای به دو کلمه ای و بعدش جملات سه و چهار کلمه ای میگفتی. هر چند هنوز نمیتونی درست کلمات رو ادا کنی ولی منظورتو کامل میفهمم و دیگه شما شدی همصحبت مامان تو خونه. بعضی از کلمات رو خیلی با مزه میگی مثل تزونونو (تلویزیون) آب داب د...
9 شهريور 1393

تولد دوسالگی

تو لد ت مبا رک   امروز روز تولد دوسالگی نفس مامان و باباست. این متن زیبا رو به عنوان هدیه به گوگولی مامان و بابا تقدیم می کنیم تو اين روز طلايي تو اومدي به دنيا وجود پاکت اومد تو جمع خلوت ما تو تقويما نوشتيم تو اين ماه و تو اين روز از آسمون فرستاد خدا يه ماه زيبا   ...
9 شهريور 1393

در آستانه دو سالگی

پسرکم....عسلم .....شیرین زبونم .....عشقم...... گلم هر واژه ای که به کار میبرم نمیتونه حسم به پسرنازنینم رو بگه مخصوصا این روزها که با شیرین زبونی های مخصوص خودت حسابی دلبری میکنی و با حرف زدن نصفه و نیمه و کلمات درست و غلط منظورت رو به ما میفهمونی و این قلب منه که روز به روز تندتر برات میتپه روزهای با تو بودنم خیلی زود در حال گذره و من در حالی که از وجودت لذت میبرم و غرق لذت و شادیم دلتنگ لحظه های ناب گذشته میشم. با اینکه نزدیک به دو ساله که مادر بودن رو تجربه کردم ولی با این حال هر روزش برام یه حس و تجربه تازه ست و در شگفتم از این همه احساس متفاوت در هر لحظه  شادی .... غرور ..... امید...... دلسوزی .......ناراحتی ..... نگرانی ....
7 مرداد 1393