محمد آریانمحمد آریان، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 1 روز سن داره

نفس مامان و بابا

در آستانه دو سالگی

1393/5/7 1:29
نویسنده : مامانی
759 بازدید
اشتراک گذاری

پسرکم....عسلم .....شیرین زبونم .....عشقم...... گلم

هر واژه ای که به کار میبرم نمیتونه حسم به پسرنازنینم رو بگه مخصوصا این روزها که با شیرین زبونی های مخصوص خودت حسابی دلبری میکنی و با حرف زدن نصفه و نیمه و کلمات درست و غلط منظورت رو به ما میفهمونی و این قلب منه که روز به روز تندتر برات میتپه

روزهای با تو بودنم خیلی زود در حال گذره و من در حالی که از وجودت لذت میبرم و غرق لذت و شادیم دلتنگ لحظه های ناب گذشته میشم.

با اینکه نزدیک به دو ساله که مادر بودن رو تجربه کردم ولی با این حال هر روزش برام یه حس و تجربه تازه ست و در شگفتم از این همه احساس متفاوت در هر لحظه  شادی .... غرور ..... امید...... دلسوزی .......ناراحتی ..... نگرانی ...... خستگی ....... عصبانیت

فقط وقتی مادر باشی میتونی در یک لحظه هم عصبانی باشی و هم مهربون هم نگران باشی و هم امیدوار و این ویژگیه که حس مادر بودن رو منحصر به فرد میکنه.

چند روزی هست که شیر دادن به شما در روز رو قطع کردم و فقط شبها بهت شیر میدم دو روز اول خیلی سخت بود گریه میکردی و شیر میخواستی و این قلب من بود که داشت از جا کنده میشد آخه  خیلی وابسته بودی و هر بار که طلب شیر میکردی اونقدر ذوق زده میشدی که اینگار دفعه اولته میخوای شیر بخوری.

این دو سه روز با اینکه یکمی راحت تر شدم (آخه خیلی آویزون من بودی و هر چند دقیقه یکبار شیر میخوردی) ولی فکر نمیکردم برای خودم اینقدر سخت باشه تا قبل این موضوع منتظر بودم زودتر وقتش برسه از شیر بگیرمت ولی الان دلم نا آرومه و لحظه شماری میکنم برای اینکه شب بشه و بخوابی و من تو خواب بهت شیر بدم و این حس مادرانه لذت بخشیه که تازه درکش کردم .

یکم از کارات بگم که تو این مدت چون زیاد برات ننوشتم بعضیاش مال خیلی وقت پیشه که یاد گرفتی.

خیلی شیرین و دوست داشتنی شدی مخصوصا صبحها که از خواب بیدار میشی همش میخندی و خودتو میندازی تو بغل منو بابا 

وقتی هم بغلمون میکنی با دستت میزنی پشتمون و مثلا داری محکم بغل میکنی.

وقتی کسی خواب باشه دستتو میزاری جلوی بینیت و میگی هیس یایا (لا لا )

امشبم که شب عید فطره ما که عیدو به هم تبریک میگفتیم شما هم یاد گرفتی و دم به دیقه میگی مبانک

شعر عمو زنجیر باف یه توپ دارم قلقلیه حسنی و شعرهای کتابات رو که میخونیم و یه جایی مکث میکنیم شما ادامه میدی .

از یک تا یازده خودت کامل و درست می شماری.

کارتهای باما رو هم کاملا از حفظی و میخونی

ماشاالا خیلی باهوشی هر جا اشکال هندسی رو ببینی میگی حتی اگه یه خوراکی به شکل اون باشه مثلا یه بار برشهای کوچیک خربزه برات تو بشقاب گذاشتم که شبیه ذوزنقه بود سریع تا دیدی گفتی نوننه

و یا یه بار داشتی بادوم هندی میخوردی گفتم پسرم چی میخوری شما هم سریع برگشتی گفتی ماه!!!!

چند روز پیش با خاله اینا رفتیم گرمابدر تا از باغهای اونجا گیلاس و آلبالو بخریم طبیعت خیلی قشنگی داشت شما حسابی از دیدن کوه و دشت به وجد اومده بودی و دایم میگفتی پوه بابا بردت بالای یه تپه از اون بالا منو صدا میزدی که نگات کنم و کلی ذوق میکردی حالا هر جا کوه ببینی میگی پوه بایا یعنی بریم بالای کوه.

ازت میپرسیم اسمت چیه ؟ با تمام قدرت داد میزنی آیام

یه فیلم از نوزادیت تو موبایلم هست که وقتی بهت میگم این کیه میگی من جالب بود برام که خودتو میشناختی چون چهره ات خیلی عوض شده.

یه چیز جالب دیگه چند وقت پیش سحری خونه خاله بودیم موقع برگشتن شما دوست نداشتی بریم خونه و میگفتی تو خیابون بچرخیم یکم که چرخیدیم یهو متوجه سایه ات شدی و نگاش کردی یکم عقب و جلو رفتی دیدی همه جا دنبالت میاد ترسیدی و زدی زیر گریه ما هم باهات صحبت کردیم و گفتیم این سایه خودته حالا از اون روز هر وقت سایه ات رو میبینی باهاش حرف میزنی یه بار وقتی میخواستیم بریم بیرون باهاش بای بای میکردی یه بار میگفتی سایه نه یعنی دنبالم نیا.

فرهنگ لغت شما:

بایا ..... بای بای (همون خداحافظی) و بالا

خربوبه ...... خربزه

تاهه ........ ستاره

بوبابه .......قورباغه

تسی...... تسبیح

عمه نینا .... عمه ملیکا

سوبایا ..... سبحان الله

 

 

پسندها (1)

نظرات (0)