حرفهای مادرانه
دو سال و سه ماه از زمانی که قدمهای کوچکت را به دنیا گذاشتی میگذرد و من هنوز به خود می بالم که خداوند مرا لایق مادر شدن دید و نعمتی زیبا همچون تو را به من هدیه کرد.
هر روز که میگذرد حسم به تو عمیق تر و پررنگتر می شود و محبت های کودکانه ات مرا به وجد می آورد.
بوسیدنهایت ، عزیزم گفتن هایت ، مامان جونی گفتنت همه و همه احساسات درون مرا تلاطم می بخشد و لبخند را بر لبانم جاری می سازد.
کودکانه های زیبایت مشق هر روز مرا رقم میزند و تماشای رشد و بالندگیت امید و احساس را به قلبم هدیه میکند.
این روزها به سرعت برق و باد میگذرد و من در روزمرگی خود غرق شده ام.گاهی همه از نبودنم شکوه دارند از اینکه توجهی به آنها نمی کنم و احساس نیازشان را پاسخگو نیستم ولی تقصیر من نیست رسیدگی به تو آنقدر وقت مرا میگیرد که مجالی برای بودن با دیگران نمی ماند و من امیدوارانه پیش میروم تا زمانیکه کودک نوپای من ذره ذره ایستادن روی پاهای خودش را یاد بگیرد و فرصتی به مادر بدهد برای اینکه گاهی با خودش و علائق خودش تنها باشد.
با وجود همه سختی های امروز خوشحالم از اینکه وقت خود را با فرشته کوچکم می گذرانم و خرسندم از مادری کردن برای کودک دلبندم .
خدایا هزاران بار شکر گزارم