محمد آریانمحمد آریان، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 12 روز سن داره

نفس مامان و بابا

سیزده ماهگی

عزیزم دل مامان سیزده ماهگیت مبارک روز به روز شیرین تر و دوست داشتنی تر میشوی و شدی همه زندگی ما لذت در کنار تو بودن برای ما از هر لذتی بالاتر است و لحظه های خندیدن و شادی تو شادترین لحظه ها برای ماست. این روزها در حال گذر است و  سالهای آینده دفتر خاطرات کودکیت دوباره مرا به این روزها بازخواهد گرداند و این انگیزه محکمی ست برای من تا همچنان برایت بنویسم. دوستت دارم عشقم  
12 مهر 1392

بهانه زندگیم ، تولدت مبارک

  تکرار حضورت گلبرگ هاى شقایق رابه سجده وا میدارد و من سرمست از آمدنت ترانه بودنت رامى سرایم . .  از روزی که صدایت در وجودم طنین انداز شد،شتاب تپیدن قلبم رو به فزونی یافت و امروز ثانیه ها نام تو را فریاد می زنند و من در اوج عشق خود را در پستوی زمان تنها حس نمی‌کنم . . .   زندگیم... عمرم ... نفسم ... همه وجودم... عشقم.... پسرم... یکدونه ام... کودک زیبایم... تولدت مبارک   آرزو دارم همیشه لبخند بر لبانت عشق در قلبت لطف در نگاهت محبت در چهره ات بخشش در رفتارت و حق در زبانت جاری باشد ...
9 شهريور 1392

یازده ماهگی عزیز دردونه خودم

یکی یکدونه مامان یازده ماهگیت مبارک. روزها عین برق و باد در حال گذره و شما پسر نازم در حال رشد و بالندگی هستی روز به روز به تواناییهات اضافه میشه و کارهای جدیدی رو یاد میگیری. چند وقتی هست که اینگار میخوای حرف بزنی کلمات نامفهوم زیادی رو به زبون میاری و با  زبون خودت با ما حرف میزنی. حرفهای ما رو هم بهتر درک میکنی و متوجه میشی مثلا موقعی که توپ بازی میکنی اگه ازت بخوایم که توپ رو برامون بندازی انجام میدی و یا بهت بگیم برو با ماشین بازی کن میری سمت ماشینت و خیلی کارای دیگه به صورت خیلی شیرین خودتو برامون لوس میکنی صورتتو میچسبونی به صورتمون چشماتو تنگ میکنی وو میخندی  وقتی داری با توپت بازی میکنی گاهی توپت میره زیر میز و ی...
10 مرداد 1392

پسر گلم ده ماهه شد

پسر نازم ده ماهگیت مبارک. فردا وارد یازدهمین ماه زندگیت میشی گلم امیدوارم روزی تولد صد سالگیت رو جشن بگیری. عزیزم چهارمین دندونت هم در اومده و سه تا دیگه از دندونات هم در شرف در اومدنه . بسیار ناز و دوست داشتنی هستی و هر روز شیرینی بیشتری به زندگی من و بابا میدی. دوستت دارم امید زندگی ام.
8 تير 1392

اتفاقات این روزها

پسر گلم این روزها مصادف بود با کلی اتفاق خوب و جشن و شادی اعیاد شعبانیه یعنی تولد امام حسین (ع) و امام سجاد (ع) و حضرت ابوالفضل و حضرت علی اکبر که برای ما شیعیان سراسر شادی و سرور بود. چند روز دیگه هم نیمه شعبان _تولد امام زمان_ که شادیها و جشن هامون تکمیل میشه از اتفاقات خوب هم اولش انتخاب آقای روحانی به عنوان رییس جمهور بود که کلی خوشحال شدیم. حالا اگه خیلی خوب هم نباشه حداقل بهتر از بقیه است. و دومی صعود ایران به جام جهانی 2014 که مردم رو خیلی خوشحال کرد اون روز ما هم رفتیم بیرون و تو شادی مردم شریک شدیم البته ما به نیت انتخاب عکسهای آتلیه شما مجبور بودیم بریم بیرون و توفیق اجباری نصیبمون شد. از عکسای آتلیه بگم که اکثرشون خوب ...
31 خرداد 1392

برای محمدآریانم

چقدر زود در حال گذر است روزهای کودکیت... 9 ماه و 11 روز گذشت از شنیدن زیباترین صدای زندگیم ...صدای گریه ات هنگامیکه متولد شدی. دلم تنگ میشود برای همه این لحظه ها ... لحظه های ناب با تو بودن.... دلم تنگ میشود برای: خنده ها و گریه هایت ... نق زدنها و بهانه گیریهایت... آویزان شدن به پاهایم وقتیکه در حال ظرف شستن هستم.... نگاه مهربان و معصومت وقتیکه به چشمانم زل میزنی و در ادامه با لبخندی شیرین دلم را میبری... هیجانت هنگامیکه ظرف غذایت را میبینی... بوسیدنهایت وقتیکه صورتم را خیس میکنی... ناز کردنهایت وقتیکه غریبه ای با تو صحبت میکند و تو خودت رو محکم به من می چسبانی و میخندی.... بابا و ددد گفتنهایت... چهار دست و پا آمدن...
20 خرداد 1392

نازنینم نه ماهگیت مبارک

عزیز دل مامان نه ماهگیت مبارک دیروز نه ماهت تموم شد و وارد ده ماهگی شدی و هر روز شیرین تر و دوست داشتنی تر از قبل میشی یه پسر بازیگوش و پرجنب و جوش که میخواد از همه چیز سردر بیاره و بسیار کنجکاو و باهوشه گل قشنگم دیدن فرایند رشدت بسیار لذت بخش و شیرین و پر از هیجانات زیباست امیدوارم همه این حس خوب رو تجربه کنن 
10 خرداد 1392

سومین دندون پسرم

عزیز دل مامانی پریروز داشتی با خاله سهیلا بازی میکردی و میخندیدی که یه سفیدی رو لثه بالا دیدم و متوجه شدم که سومین دندونت هم در اومده چند روزی بود که یکم بی تابی میکردی و شب خوب نمی خوابیدی الهی مامان فدات بشه که واسه هر دندون درآوردنت اینقدر اذیت میشی. امروز 8 ماه و 11 روزته دیگه تند تند چهار دست و پا میری و هر جا برم پشت سرم میای یه موقع هایی هم لبه مبل و میز رو میگیری و میخوای بلند بشی فکر کنم زود راه بیفتی چون همش دوست داری وایستی و برای اینکار از هر وسیله ای کمک میگیری. دیروز با هم رفتیم نمایشگاه کتاب و برات کتاب و اسباب بازی خریدم  علاقه زیادی به کتاب داری و اونجا دوست داشتی به همه کتابها دست بزنی و وقتی مانع میشدیم میزدی زیر ...
20 ارديبهشت 1392

خاطرات نوروز 92

عید امسال برای همه ما متفاوت از سالهای قبل بود.وجود شما فرشته نازنینم صفای دیگه ای به عیدمون داد و خانواده ما امسال سر سفره هفت سین 3 نفره بود.   لحظه سال تحویل خونه بابایی بودیم تا اونها هم تنها نباشن. پسرم سر سفره هفت سین   بعد از سال تحویل رفتیم خونه تا وسایلمونو جمع کنیم و بریم خونه بابا جون و صبح با هم حرکت کنیم سمت شمال. صبح اول فروردین رفتیم شمال تو راه اصلا اذیت نکردی یا خواب بودی و یا بازی میکردی مامان قربونت بشه که اینقدر آقایی. وقتی رسیدیم همه بی صبرانه منتظر بودن تا شما رو ببینن آخه اقوام و فامیل هنوز شما رو ندیده بودن و برای دیدنت لحظه شماری میکردن مخصوصا خاله های مامان که خیلی مشتاق دیدنت بودن. تا 5...
13 ارديبهشت 1392