محمد آریانمحمد آریان، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 12 روز سن داره

نفس مامان و بابا

دومین بهار زندگیت مبارک

کوچولوی من به خاطر مشغله زیاد قبل عید و بعدش هم 15 روز مسافرت امروز میخوام سال جدید رو به شما پسر نازم تبریک بگم. نازنینم دومین نوروز باستانی .... دومین بهار.... و دومین عیدت مبارک . امیدوارم هر سال برایت سرشار از خاطرات زیبایی باشد تا در دفتر خاطراتت ثبت کنم و شاهد رشد و بالندگیت باشم. خاطرات نوروز امسال و عکسهات رو تو پست بعدی میزارم.  
15 فروردين 1393

عکسهایی که تازه کشفشون کردم

کوچولوی ناز مامان امروز تو کامپیوتر دایی کلی عکس ازت پیدا کردم که افراد مختلف ازت گرفته بودن  تو این مدت نتونستم زیاد برات عکس بذارم چون دوربین خراب شده و فعلا خبری از عکس نیست واسه همین عکسهای قبلی رو برات میذارم    فکر میکنم عکس 8-7 ماهگیت باشه که کوشولو بودی اینجا شدی دخمل مامان تابستون شمال رفته بودیم گل چیدیم گذاشتیم رو موهات قربونت بشم چه ناز شدی تابستون که محمود آباد رفته بودیم عاشق شن بازی شده بودی   و همین طور عاشق آب        ...
21 اسفند 1392

واکسن 18 ماهگی

عزیز دلم تو این چند وقته به دلایلی که تو چند پست قبل گفتم نتونستم زیاد به وبلاگت سر بزنم و خاطراتتو بنویسم ولی امروز میخوام از همه چیز برات بگم اول اینکه امروز واکسن 18 ماهگیتو زدی و خدا رو شکر رفت تا شش سالگی صبح از خواب بیدارت کردیم حدود ساعت هشت و نیم بود چون معمولا تا ساعت 10 میخوابی اولش یکم غر زدی ولی وقتی لباسای بیرون رو آوردم تا تنت کنم گل از گلت شکفت و فهمیدی که میخوایم بریم ددر دلم خیلی واست سوخت چون خبر نداشتی که واسه چی میخوایم بریم بیرون خلاصه رفتیم مرکز بهداشت و نوبت گرفتیم اونجا با تعجب به بچه هایی که از اتاق واکسن میومدن بیرون و گریه میکردن نگاه میکردی تا اینکه نوبت شما شد و رفتیم داخل تا آستیناتو زدیم بالا ترسیدی و گری...
12 اسفند 1392

در آستانه 18 ماهگی

عزیز دردونه من این چند وقته به خاطر مشغله نتونستم زیاد برات بنویسم تو این چند ماه پیشرفت زیادی داشتی و اونقدر شیرین کاریهات زیاد شده نمیدونم از کدومش برات بنویسم. تقریبا تمام اعضای بدنت رو بلدی حیوونای" کارتهای با ما" رو کاملا بلدی و هر کدوم رو ازت بخوایم نشون میدی صدای حیوونا رو هم تکرار میکنی. یه پازل چوبی داری که 5 تا حیوونه یاد گرفتی خودت تنهایی  درستش میکنی یکی از بازیهایی که خیلی دوست داری قایم کردن وسیله هاست یه چیزی رو قایم میکنی و میای پیش ما و با دستات بهمون اشاره میکنی و ما باید بگیم کو کجاست بعد میری مثلا پیداش میکنی و کلی ذوق میکنی. کلماتی که بلدی دست ..پا ... توپ (شما میگی توت )... طوطی.... موش....ماشین (شما میگی...
2 اسفند 1392

پسر کوچولوی خوش زبون من

پسر گلم عشق مامان چقدر دوست داشتنی و شیرین شدی روز به روز چیزهای تازه یاد میگیری و با شیرین کاریهات دلبری میکنی ازت میپرسیم محمد آریان مامان چند تا دوست داری؟ میگی ده تا توپ طوطی جوجه کلماتیه که تازه یاد گرفتی. چند وقتیه که به خاطر دندونات خیلی اذیت میشی یکم بداخلاق و بهانه گیر شدی و نمیدونم کی قراره این دندونا بزنه بیرون تا راحت بشی. عاشق وسایل خونه هستی و اصلا با اسباب بازیهات بازی نمیکنی جارو برقی اتو کتری و قوری سشوار و جارو دستی رو خیلی دوست داری و بازی با اونا رو به هر اسباب بازی ترجیح میدی.گاهی وقتها برای جارو برقی اونقدر گریه میکنی که کبود میشی  چند وقتیه که خیلی زورگو شدی و هر جوری شده میخوای حرفتو به کرسی بن...
19 دی 1392

شیرین کاریهای این روزهای تو

پسرکم  امروز یکسال و سه ماه و نوزده روز از به دنیا اومدنت گذشته و من شکر گزار خدای مهربون هستم که نعمتی بی نظیر به ما عطا کرده و طراوت و شادابی به زندگیمون بخشیده هر روز داری بزرگ و بزرگتر میشی و از رفتار و حرکاتت کاملا پیداست که درکت از محیط اطرافت خیلی زیاد شده و تقریبا همه چیز رو میفهمی. چند نمونه از کارایی که انجام میدی رو برات مینویسم هر چیزی رو بگم ببر یا بیار دقیقا انجام میدی اگه چیزی رو برداری و بگم بذار سر جاش میزاری سر جاش اگه آشغالو رو زمین بندازی و من بگم باید تو سطل آشغال بندازی برش میداری و میری سمت آشپزخونه تا بندازیش تو سطل زباله چند روزی هست که صدای حیوونا رو در میاری گربه اسب گنجشک گاو اینقدر خوشگل صداشونو ...
29 آذر 1392

تولد بابای نی نی

امروز 22 آذر تولد بابا هست میخوام از همین جا از طرف خودم و شما گل پسری تولد بابا رو بهش تبریک بگیم همسر عزیزم ،بابای مهربون تولدت مبارک . دیشب و امروز دوبار برای بابا تولد گرفتیم دیشب خونه بابا جون اینا و امروز خونه بابایی. از دیروز تا حالا هر وقت تولدت مبارک میخونیم دست میزنی و ذوق میکنی قربونت بشم مامان که دیگه کم کم داری همه چی یاد میگیری . تو راه رفتن که استاد شدی و میدویی وقتی بهت میگیم محمدآریان آب میخوری میگی نه عاشق چایی هستی بعداز ظهرها که میریم خونه بابا جون تا چایی میاریم ذوق میکنی و میگی بو ووو و بعدش تقاضای چای میکنی و ما هم تو استکان برات میریزیم و تا تهش میخوری و بازم میخوای. این روزها همش تو آشپزخونه سیر میکنی...
22 آذر 1392

اولین قدمهای پسرک

محمد آریان عزیزم 4 مهر اولین قدمهای کوچکت رو برداشتی و راه رفتن رو تجربه کردی اولین بار 4 قدم برداشتی ولی کم کم قدمهای بیشتری رو طی کردی و الان تا 20 30 قدم هم میتونی برداری بدون اینکه زمین بخوری . ولی نمیدونم چرا علاقه زیادی به راه رفتن نشون نمیدی و با وجود اینکه کاملا میتونی راه بری باز چهار دست و پا رفتن رو ترجیح میدی . هفته پیش بردیمت باغ پرندگان باورت نمیشه اگه بگم چقدر دوست داشتی اونقدر ذوق کردی و هیجان نشون دادی که توجه مردم هم بهت جلب شد بیشترین هیجانی که نشون دادی واسه قو و اردک و شتر مرغ بود  خیلی دوست داشتی من و بابا فکر نمیکردیم که اینقدر برات ...
3 آبان 1392

اندر احوالات این روزها

فرشته کوچک زندگیم امروز یکسال و بیست و شش روزه شدی و متاسفانه تو این مدت فرصت نکردم خاطراتت رو برات ثبت کنم از تولدت گرفته تا دومین مسافرتت و کارهای جدیدی که یاد گرفتی  روز 10 شهریور با یک روز تاخیر چشن تولد یکسالگیت رو گرفتیم یک تولد کوچیک خانوادگی چون از ده روز قبلش مسافرت بودیم نتونستیم برای تولدت مهمون دعوت کنیم و فقط به دو خانواده اکتفا کردیم هر چند که خودمونی بود ولی خوش گذشت. از 28 مرداد هم به همراه بابا جون اینا یه مسافرت حسابی رفتیم اول مشهد و بعدش شمال (گرگان و محمودآباد و رامسر و لاهیجان و رشت و رودبار ) هم زیارت کردیم هم سیاحت و هم دید و بازدید.(عکساشو بعدا برات میزارم) برای اولین بار دریا رو دیدی  رو ماسه ها نش...
19 مهر 1392