همچنان در انتظار
" اللهم الرزقنی ولداً باراً "
سلام عزیز دردونه من
تصمیم داشتم تا نیومدی دیگه مطلبی ننویسم ولی به پیشنهاد خاله مریم نوشتم .
این مطلب رو دارم تو یه شب برفی زیبا برات مینویسم بابا رفته خوابیده و مامان داره با یاد تو این خاطرات رو برات مینویسه
مامان این روزا حسابی مشغول درس خوندنه تا بتونه دانشگاه سراسری قبول بشه واسه همین نمیتونم زیاد واست بنویسم ولی قول میدم بعدا جبران کنم.
هر چند این یکی دو هفته اخیر درگیر مهمون داری و خواستگار خاله جون بودیمو نتونستم زیاد درس بخونم ولی فرصت نوشتن هم نداشتم.
بابا هم این روزا حسابی درگیر کارشه و داره تلاش میکنه زمینه آرامش و آسایش رو برای من و شما فراهم کنه تا کمبودی در زندگی احساس نکنیم.
همین جا میخوام ازش تشکر کنم و بهش بگم:
"همسر عزیزم ،عشقم، عمرم، بابت تمام خوبیها و مهربانیهایت و تمام تلاشی که برای زندگیمون انجام میدی ازت ممنونم و امیدوارم بتونم ذره ای از محبت و لطف تو رو جبران کنم."
عزیز دلم این روزها من و بابا بی صبرانه منتظر اومدنت هستیم و همین صحبت ها و فکر کردنها در مورد شما شیرینی و حس قشنگی به زندگیمون بخشیده و حس زیبای مادر شدن و پدر شدن هر چی بیشتر در ما نمود پیدا کرده
امیدوارم خدا ما رو لایق بدونه و هر چی زودتر فرزند صالح و سالمی به ما عطا کنه.
"رب لا تذرنی فردا و انت خیر الوارثین"