محمد آریانمحمد آریان، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 30 روز سن داره

نفس مامان و بابا

این روزهای محمد آریان

1393/3/24 20:50
نویسنده : مامانی
746 بازدید
اشتراک گذاری

چقدر زود 21 ماه گذشت روزها و شبها پشت سر هم می آید و می رود و من شاهد بالندگی و رشد پسر کوچولوی خودم هستم .

پسرم بزرگ شدنت برایم لذت بخش است ولی از طرفی دلم برای دوران نوزادیت تنگ شده و گاهی که عکسها و فیلمهایت را نگاه میکنم دلم میگیرد به این فکر میکتم که ده سال دیگر چه حسی خواهم داشت مطمئنم که دلم خیلی برای این روزها تنگ میشود.

دلم برای تک تک شیرینکاریهایت تنگ میشود

برای نوع حرف زدنت که همه کلمات رو درست و غلط تکرار میکنی.

برای بازیگوشی هایت موقع خوابیدن که فرار میکنی و با وجود اینکه خیلی خوابت می آید دلت نمیخواهد بخوابی.

برای بی تابی هایت موقعی که کسی از بیرون می آید و دایم تکرار میکنی ددر ددر

برای استقلالت که دلت میخواهد همه کارها رو خودت انجام بدی 

و..........

پسر عزیزم این یکماه که نتونستم برات بنویسم درگیر مهمون داری بودم خاله عالیه که قراره امسال از کیش به تهران منتقل بشن حدود یکماهی مهمونمون بودن برای خونه پیدا کردن.تا بالاخره بعد از کلی گشتن تونستن خونه مناسبی پیدا کنن و همسایه ما شدن و قراره تا یکی دو روز آینده اسباب کشی کنن خیلی خوشحالم چون من و خاله اختلاف سنی کمی با هم داریم و از دوران کودکی دوستای خیلی صمیمی با هم بودیم و بالاخره بعد از کلی انتظار میتونیم در کنار هم روزهای خوبی داشته باشیم.

تو این مدتی که خاله مهمونمون بود خیلی خوش گذشت و ما هم از تنهایی دراومدیم شما با طاها سرگرم بودی و دلت میخواست باهاش بازی کنی ولی چون اون چند سالی از شما بزرگتره زیاد نمیتونست با شما ارتباط برقرار کنه و گاهی دعواتون میشد ولی شما خیلی دوستش داشتی و دایم بغلش میکردی.

این روزها میخوام از شیر بگیرمت و تصمیم گرفتم تدریجی این کار رو انجام بدم و فعلا فقط شبها و موقع خواب بهت میدم تا مرحله بعدی که میخوام فقط شبها تو خواب بهت بدم.گاهی بهانه میگیری ولی حواست رو پرت میکنیم و زود یادت میره و خدا رو شکر تا حالا اذیتی نداشتی.

یکم از شیرینکاریهات بگم.

تو این مدت پیشرفت زیادی تو حرف زدن داشتی و تقریبا همه کلمات رو تکرار میکنی

بعضی کلماتی که خیلی بامزه تکرار میکنی :

پاپایی.............. دمپایی

هوشدی......... خورشید

نی نی بوس....مینی بوس

پاش............. پاشو

تت................ تخت

بوس............ اتوبوس

نانک........... تانک

 کار دیگه که انجام میدی اینه که وقتی دلت پارک میخواد دستت رو به شکل بامزه ایی بالا پایین میبری و میگی تاب تاب 

یه بازی داری که اشکال هندسی رو از جای خودش میندازی داخل گاهی عمدا اشتباهی یه شکل رو از جای یه شکل دیگه میندازی و بعدش خودت میگی نه نه نه نه یعنی اینجا اشتباهه

یه مدتی دایم میگفتی منو بذارین بالای اوپن یا میز ناهارخوری  بهت یاد دادم که نه اون بالا نمیشه و هر وقت میگفتی منو بذارین اون بالا ما میگفتیم نه نه نه نه حالا گاهی خودت منو صدا میکنی و میگی میز نه نه نه و یا اون موقعی که طاها خونمون بود و میرفت بالای اوپن میگفتی مامان میز نه نه نه

فعلا همین چند تا یادم اومد بعدا از بقیه شیرین کاریهات هم برات مینویسم.

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

آسيه
2 تیر 93 12:46
خو چهار تا عكسم ميذاشتي از صحنه هاي مختلف
مامانی
پاسخ
خواستم بذارم نتونستم حجمشو کم کنم مشکل پیدا کرده بود در اسرع وقت میزارم