نگرانیها و سختی های مادرانه
پسرکم این روزها کمی سخت میگذره گریه ها و بی تابی هات کم کم داره شروع میشه و من عاجز از اینکه بتونم مشکلت رو برطرف کنم وقتی صدای گریه ات بلند میشه اینگار قلبم میخواد از جا کنده بشه چون اونقدر معصومانه و سوزناک گریه میکنی که دلم به درد میاد و از همه بدتر اینکه جز شیر دادن کاری از دستم بر نمیاد.
گاهی تمام روز وقتم به شیر دادن و عوض کردن پوشکت و گرفتن آروغت اختصاص داره و من حتی فرصت نمیکنم کمی به خودم برسم.
مشکلاتت شبها بیشتر از هر وقت دیگه ایه و من هنگامیکه غرق خوابم با صدای گریه ات از جا میپرم و در حالیکه دارم از خواب بیهوش میشم کمی بهت شیر میدم تا شاید بتونم لحظه ای آرامش رو بهت هدیه کنم و تو معصومانه و ناتوان شیر میخوری به امید اینکه دردهات برطرف بشه.
بدتر از هر چیز نگرانیهامه که تمومی نداره تا وقتی که در درونم آرام گرفته بودی نگران سلامتیت بودم و دعا دعا میکردم که صحیح و سلامت تو رو در آغوش بگیرم و الان که به دنیا اومدی و تا حدودی خیالم از بابت سلامتیت راحت شد باز این نگرانیها دست بردار نیست و روحم رو دایما آزار میده که مبادا هر بار گریه ات نشانه مشکلی باشه و من بی خبر باشم ......و آرامش نداشتنت در خواب هم نگرانی جدیدمه که آزار دهنده تر از بقیه چیزهاست.
پسرم اینها رو برات مینویسم نه برای اینکه بخوام بگم برای بزرگ کردنت زحمت کشیدم بلکه به خاطر این مینویسم تا وقتی بزرگ شدی و ناملایمتی در جهت تربیتت از من دیدی از دستم نرنجی.......مینویسم تا بدونی که یک مادر چقدر زجر میکشه تا جگر گوشه شو بزرگ کنه و جز سعادت و خوشبختی بچه اش چیز دیگه ای نمیخواد و هر کاری میکنه برای آرامش و خوشبختی فرزندشه.
احساس میکنم برای مادر بودن اندکی کم صبرم میدونم برای اینکه بخوام مادر خوبی باشم باید سختی های زیادی رو به جون بخرم اما باید محکم تر و صبورتر باشم برای اینکه بتونم پسری شجاع و قوی تربیت کنم و تنها امیدم در این راه بزرگ و پر فراز و نشیب خداست که همیشه حامی من بوده و کمکم کرده
خدایا این بار هم تنهام نزار ........