همچنان در انتظار
" اللهم الرزقنی ولداً باراً " سلام عزیز دردونه من تصمیم داشتم تا نیومدی دیگه مطلبی ننویسم ولی به پیشنهاد خاله مریم نوشتم . این مطلب رو دارم تو یه شب برفی زیبا برات مینویسم بابا رفته خوابیده و مامان داره با یاد تو این خاطرات رو برات مینویسه مامان این روزا حسابی مشغول درس خوندنه تا بتونه دانشگاه سراسری قبول بشه واسه همین نمیتونم زیاد واست بنویسم ولی قول میدم بعدا جبران کنم. هر چند این یکی دو هفته اخیر درگیر مهمون داری و خواستگار خاله جون بودیم و نتونستم زیاد درس بخونم ولی فرصت نوشتن هم نداشتم. بابا هم این روزا حسابی درگیر کارشه و داره تلاش میکنه زمینه آرامش و آسایش رو برای من و شما فراهم کنه ...