محمد آریانمحمد آریان، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 21 روز سن داره

نفس مامان و بابا

10 روزگیت مبارک عزیزم

 10 روزه که به دنیا اومدی چقدر به زندگیمون تازگی و طراوت بخشیدی صبحها وقتی چشمامو باز میکنم و تو رو در کنار خودم میبینم که معصوم خوابیدی احساس آرامش میکنم چقدر زیبا و دوست داشتنی هستی وقتی چشمای خوشکلتو باز میکنی و نگاهم میکنی وقتی باهات حرف میزنم تو چشام زل میزنی و خوب گوش میدی و چقدر دوست داشتنی هستی وقتی که تو خواب میخندی همه این لحظات برای من سراسر لذته و خدا رو شکر میکنم بابت این احساس زیبا. امروز مامان جون دوباره بردت حموم وقتی از حموم میای اونقدر خسته ای که اصلا تکون نمیخوری و فقط به اینور اونور نگاه میکنی بعدشم شیر میخوری و چند ساعت میخوابی قربونت بشم مامانی که اینقدر آرومی به جز دو سه شب بقیه شبها رو تا دم صبح خوابیدی و گ...
18 شهريور 1391

لذت مادر بودن

این روزها حسابی مشغول انجام وظیفه مادری هستم ....مادر بودن هم دنیایی داره.... خیلی خوبه.... واقعا لذت میبرم از بودن با پسر کوچولوم امروز محمد آریان 8 روزشه با اینکه هنوز عکس العملی به اطراف نشون نمیده ولی تو همین دنیای نوزادی خودش حرکاتی انجام میده که واسه همه شیرینه. روز دوم تولد پسر کوچولوم زردی گرفت و مامانشو کلی نگران کرد خدا رو شکر یکمی بهتر شده ولی هنوز هم صورتش و چشماش زرده و کامل خوب نشده در کل همه چیز خیلی خوبه و روزهای خوبی رو دارم سپری میکنم روزهایی سرشار از احساسات زیبا خدایا شکرت بابت این هدیه دوست داشتنی اینم چند تا عکس از پسری......       ...
16 شهريور 1391

آخرین نوشته ام در بارداری

پسر نازنینم این آخرین مطلبیه که قبل از به دنیا اومدنت برات مینویسم و خیلی خوشحالم که اگه خدای مهربون بخواد هفته دیگه روز 5 شنبه 9 شهریور یکی از زیباترین روزهای زندگیم رقم میخوره و میتونم  در آغوشت بگیرم واقعا خوشحالم و لحظه شماری میکنم برای لحظه ای که ببینمت. با وجود اینکه کمی استرس اتاق عمل دارم ولی فکر دیدنت این ترس رو در وجودم کم رنگ میکنه . امیدوارم به لطف خدای مهربون همه مامانا صحیح و سالم نی نیشونو در آغوش بگیرن و از این حس شیرین لذت ببرن. این یک ماه اخیر یکم سختی های بارداری رو حس کردم هر چند قبلا هم گاهی کمر درد و مشکلات دیگه داشتم ولی  ماه آخر متفاوت تر بود دردها و مشکلاتی که همشون به عشق در آعوش گرفتن شما پسر گلم قا...
2 شهريور 1391

سیسمونی پسر نازم

گل پسر مامان میخوام عکس های سیسمونی رو برات بزارم . ما تصمیم گرفتیم فقط چیزای ضروری  رو برات بخریم و از خریدن وسایل اضافی خودداری کنیم تا هم اسراف نشه و هم وقتی به دنیا اومدی با توجه به نیازت برات وسایل جدید بخریم. البته هزینه همین چند قلم سیسمونی که بابا جون و مامان جون زحمتش رو کشیدن هم کم نشد. همین جا میخوام از طرف خودم و بابا و شما از اونا تشکر کنم و بگم که: پدر و مادر عزیزم بابت زحمتی که برای تهیه این سیسمونی کشیدین ازتون ممنونم ایشاالا سایه تون صد و بیست سال بالای سرمون باشه. البته هنوز چند تا چیز دیگه هم مونده که باید بخریم. پرده و یه سری لباس و اسباب بازی و خورده ریز دیگه..... دوستان عزیزم اگه دوست دارین عکسها رو ببی...
17 تير 1391

یک و نیم ماه دیگه تا دیدن محمد آریانم

سلام گل پسر مامان  قربونت بشم مامانی که هر روز داری بزرگ و بزرگتر بشی هفته پیش رفتم سونو گرافی و دوباره دیدمت هر چند زیاد واضح نبودی ولی کلی ذوق کردم وزنت 1560 گرم بود و خدا رو شکر همه چیزت نرمال بود تاریخ به دنیا اومدنت یکم زودتر شده دکتر گفت 10 شهریور ولی هنوز مشخص نیست من که دلم میخواد هر چی زودتر به دنیا بیای و در آغوشت بگیرم این روزها خیلی کم طاقت شدم دوست دارم هر چی زودتر ببینمت هر روز میرم تو اتاقت و قربون صدقه ات میرم هر چند مدت زیادی تا پایان انتظارم باقی نمونده ایشاالا صحیح و سالم و به موقع به دنیا بیای پسر نازم بابا هم حسابی قربون صدقه ات میره و خیلی خیلی دوستت داره باهات حرف میزنه و با تکون خوردنات حسابی ذوق میکنه اونم ط...
16 تير 1391

احساس من به پسرم..انتخاب اسم....خرید سیسمونی

سلام پسرکوچولوی من  میخوام خیلی ساده از احساسم برات بنویسم قلم خوبی ندارم ولی به زبون خودم و احساس وجودم برات مینویسم. روز به روز بیشتر شبیه مادرها میشم هم از لحاظ ظاهری و هم حسی.لگدهای محکم و تکونای شدیدت که باعث شده کاملا حست کنم گاهی وقتها وقتی بهت فکر میکنم همه وجودم سرشار از عشق میشه عشقی زیبا و لطیف عشقی که یکی از زیباترین عشقهاست .... عشق یک مادر به فرزندش.... شب و روزم رو با تو میگذرونم و 6 ماهه که همه جا و هر لحظه با منی در بطن من در وجودم و من روزهامو در انتظار تو سپری میکنم در رویاهام تو رو میبینم که در آغوش منی و من برات لالایی میخونم و یا تو رو میبینم که تو چشام نگاه میکنی و میخندی و من غرق در لذت نگاهت میشم.میبینمت و...
23 خرداد 1391

پسر کوچولو در هفته 22

سلام پسر گلم خوبی مامان این روزها حسابی داری تو دل مامان وول میخوری و مامانو از لگدهای کوچولوت بهره مند میکنی الهی قربونت بشم که چقدر تکون خوردنات واسه منو بابا شیرینه هر وقت داری وول میخوری لباسمو میزنم بالا و شکممو نگاه میکنم و از وول خوردنت که مثل ماهی شده لذت میبرم قبلا فقط ضربه میزدی ولی الان عین ماهی تکون میخوری. الان شما 22 هفته و 4 روزته و روز به روز داری بزرگتر میشی دیگه مثل يك نوزاد شدی و 27.7 سانتي متر طول و حدود 450 گرم وزن داری.  موهاي نرمي بنام لانوگو كه سر و بدنتو پوشونده ، قابل ديدنه. لبهات مشخص تر شده و دندونهات به شكل ريشه هايي در درون لثه ات ظاهر شده . هرچند چشمهات رشد كردن اما عنبيه (بخش رنگي چشم) هنوز رنگدانه ند...
20 ارديبهشت 1391

جنسیت فرشته کوچولوی ما

سلام نازنینم خوبی مامان... بالاخره انتظار به سر رسید و من فهمیدم که جنسیت شما کوچولوی نازنینم چیه روز یکشنبه 3 اردیبهشت وقت سونو گرافی داشتم بابا اون روز مرخصی گرفت تا هم دنبال خونه بگردیم (این روزها مامان و بابا به خاطر اینکه شما داری تشریف میاری و نیاز به اتاق داری دارن دنبال خونه دو خوابه میگردن و بالاخره امروز یه خونه مناسب پیدا کردیم.) و هم بعدازظهر بریم دکتر. بعد از ظهر رفتیم سمت دکتر طبق معمول کمی معطلی داشت خیلی هیجان داشتم دوست داشتم هر چی زودتر نوبتم بشه و از جنسیتت باخبر بشم البته بیشتر از این دوست داشتم از سلامتت مطمئن بشم حدود یکی دو ساعت منتظر نشستیم تا اینکه نوبتم شد  رفتم روی تخت دراز کشیدم و دکتر کارش رو شروع کرد ...
5 ارديبهشت 1391

روز شماری برای تعیین جنسیت تا اول اردیبهشت

سلام جیگر مامان خوبی نازنینم الهی فدات شم که دیگه وول خوردنات بیشتر شده و فهمیدم که دفعه اول توهم نبوده و واقعا لگد زده بودی منو بابا با هر بار تکون خوردنت کلی ذوق میکنیم و قربون صدقه ات میریم. دیروز رفتم دکتر تا چکاپ ماهانه رو انجام بدم .خانوم دکتر فشار و وزن من و ضربان قلبت شما رو چک کرده و فقط گفت یکم فشارم پایینه، تعجب کردم چون تو ایام عید تخمه و آجیل زیاد خوردم و فکر میکردم حتما فشارم بالاتر رفته ولی خدا رو شکر فشارم بالا نرفته بود. دکتر گفت که 19 هفته ام  و رشد بچه هم خوب بوده نمیدونم از کجا فهمید چون فقط رو شکممو یکم فشار داد و ضربان قلبت رو چک کرد حتما تجربه داشته.بعدشم برام قرص آهن و مکمل کلسیم و امگا 3 نوشت تا کمبودی ندا...
20 فروردين 1391