محمد آریانمحمد آریان، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 22 روز سن داره

نفس مامان و بابا

بسم الله الرحمن الرحیم

وإِن یَکادُ الّذینَ کَفَروا لَیُزلِقونَکَ بِأَبصارِهِم لَمّا سَمِعُوا الذِّکرَ و یَقولونَ إِنَّهُ لَمَجنونٌ * و مَا هُوَ إِلاّ ذِکرٌ لِلعَلَمین

لذت و غم مادرانه

امروز صبح که  از خواب بیدار شدی بعد از کلی قربون صدقه رفتن و بوسیدنت .... من: خدای مهربون ممنون که این پسر خوب رو به ما هدیه دادی.. محمدآریان: مامان خدای مهربون بهتون کادو داد من تو کادو بودم؟ این روزهای من : تنها نگرانیم اینه که با رفتن مامانی و بابایی به شمال موقع رفتن به دانشگاه شما رو پیش کی بذارم امیدوارم خدا خودش بهترین راه رو سر راهمون قرار بده. این روزهای پسرک: در رویای فوتبالیست شدن ...عاشق کارتون فوتبالیستهایی و با خریدن لباس ورزشی و توپ برای شما هر روز توی خونه و پارک فوتبال بازی میکنی و الگوی فوتبالیت هم واکاشی زوماست برخلاف همه بچه ها که سوباسا و واکی رو دوست دارن. شاید هیچ چیز برای یک مادر لذت بخش تر از...
25 شهريور 1395

جمله بامزه

چند وقت پیش محمد آریان دل درد داشت و دائم از دل دردش شکایت میکرد برای اینکه دل دردش یادش بره بهش گفتم بیا گوشیمو بهت بدم باهاش بازی کن یکمی سرت گرم بشه اونم خوشحال از این قضیه گوشی رو گرفت و دل درد یادش رفت..... چند روز بعد ازم گوشی میخواست بهش گفتم نمیشه پسرم لازمش دارم اصرار و اصرار که بده لطفا گوشیتو منم گفتم نه نمیشه برگشت با گریه بهم گفت مامان سرم سرد شده گوشیتو بده سرم گرم بشه دیگه  منو و همسرم ‍ پوکیدیم از خنده اون موقع بود که فهمیدم بچه ها بسیاری از حرفهایی که ما میگیم و یا خودشون به زبون میارن معنیشو نمیدونن ...
10 شهريور 1395

۴ سالگیت مبارک عزیزکم

به همین زودی پسر کوچکمان چهار ساله شد ..... نهم شهریور نود و یک هنوز در خاطرم همچون آئینه واضح و شفاف است ساعت ۱۰:۲۷ دقیقه صبح فرشته کوچکم زمینی شد و اکنون چهار سال است که ما بخاطر پسرکمان خوشبخت ترین هستیم. خدایا شکرت....شکرت....شکرت ...
9 شهريور 1395

این روز هایش

این روز های جان شیرینم با لبخند آغاز و با خنده پایان میابد. بزرگ شده است مرد کوچکم حس استقلال میکند و به دنبال پیروزیست. سخنان جالبی می گوید و برای خرید هر چیزی نظر می دهد. کارهایش را خودش انجام می دهد٬لباس هایش را آویزان می کند٬برای خودش لقمه می گیرد٬آشغال هایش را در سطل زباله میریزد و وقتی می خواهیم کمکش کنیم با اعتراض شیرینش مواجه می شویم. بیشتر از قبل می فهمد و درک بالایی نسبت به اطرافش دارد. نقاشی هایش از شکل خط خطی خارج و شکل بهتری به خود گرفته اند. لیانا ی ده ماهه و آریانای یک ساله٬[دختر خاله های مادرش]را خیلی دوست دارد. عاشق شکلات و کیک های شکلاتیست. شمع فوت کردن را هم بسیار دوست دارد و زمانی که تولد کسی می شو...
4 خرداد 1395

سه ساله مامان تولدت مبارک

پسر گلم تو این چند ماه اخیر بنا به دلایلی نتونستم به وبلاگت سر بزنم و برات خاطراتتو بنویسم و از این موضوع ناراحتم ولی امروز فرصتی شد تا بیام و حداقل تولد سه سالگیت رو با چند روز تاخیر بهت تبریک بگم پسر نازنینم سومین سال تولدت رو بهت تبریک میگم و برات آرزوی بهترینها رو دارم امسال روز تولدت شیرینی خاصی واسمون داشت چون شما علاقه بسیار زیادی به تولد و کیک و شمع داری و از چند ماه قبل دایما میپرسیدی که تولدم کی هست روز تولدت هم بابا که با کیک اومد خونه داشتی از خوشحالی بال در میاوردی و این شادی شما برای ما بسیار شیرین بود و حسابی به هر سه تامون خوش گذشت. خیلی دوستت دارم نفسم ...
13 شهريور 1394

کوچولوی پر جنب و جوش

پسر کوچولوی خوشکلم چقدر زود داری بزرگ میشی البته دیگه نمیشه بهت گفت پسر کوچولو چون ماشاالا واسه خودت مردی شدی و تقریبا به درک کاملی از اطرافت رسیدی . پسر خیلی خوبی هستی  از بعد دو سالگی بیقراریهات خیلی کم شده ، بیشتر خودت بازی میکنی و با من کمتر کار داری و همین فرصتی شده که منم بیشتر به خودم و علائقم برسم. قبل از عید اسباب کشی کردیم و اومدیم خونه جدید اینجا رو خیلی دوست داری چون هم نزدیک خونه مامانی هستیم و هر وقت بخوایم میتونیم بریم اونجا و هم اینکه پنجره خونمون طوریه که قد شما هم میرسه بیرون رو نگاه کنی و تقریبا نصف روز در حال تماشای بیرون هستی (اینم عیب آپارتمان نشینیه که پسر نازم مجبوره از پنجره بیرونو ببینه و نمیتونه حداقل ب...
21 ارديبهشت 1394

دو سال و نیمگی ات مبارک نازنینم

این مطلب رو روز 9 اسفند که دو سال و نیمه شدی برات نوشتم ولی فرصت نشد تو وبلاگت ثبت کنم پسر کوچولوی من مثل چشم بر هم زدنی زمان گذشت و تو امروز دو سال و نیمه شدی . کودکی پر جنب و جوش و پر هیاهو که فضای ساکت خونه ما رو تغییر داد و اکنون در دو و نیم سالگی ابراز استقلال میکند و کم کم به پدر و مادرش میفهماند که میخواهم روی پاهای خودم بایستم. هر چه زمان میگذرد سختیهای کودکانه ات که با لذت نیز همراه است تغییر میکند.زمانی تنها دغدغه ام شیر خوردن و خوابیدنت بود .... زمانی دلدردهایت کلافه ام میکرد..... زمانی آغاز نشستن و چهار دست و پا رفتن و راه رفتنت فرایند جدیدی برایم بود .... و زمانی سخن گفتنهای شیرینت خودنمایی میکرد. اکنون در این مرحله است...
19 اسفند 1393

ناگفته های این چند ماه

بالاخره درس و مشقام تموم شد و دوباره برگشتم پسر نازم این چند ماه مشغول درس خوندن برای کارشناسی ارشد بودم برای همین وقت نکردم وبلاگتو آپ کنم توی این چند ماه خیلی خیلی بزرگ شدی  درکت خیلی زیاد شده و گاهی حرفایی میزنی که باعث تعجب ما میشه نمیدونم کی این حرفا رو یاد گرفتی چون تو این چند ماه شما پیش مامانی بودی و من میرفتم کتابخونه درس میخوندم. چند نمونه از حرفهای محمدآریان محمدآریان در حال بازی کردن با بابا در حالیکه پشت بابا سوار شده بود بابا : پسرم دیگه بازی بسه از پشتم بیا پایین محمدآریان:نه میخوام بازی کنم بابا:پسرم کافیه دیگه برو یه بازی دیگه بکن محمد آریان :نه آخه من دوستت دارم میخوام باهات بازی کنم من: باب...
22 بهمن 1393